ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است که سالها نظر صاحب نظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط اطراف او را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه را در مورد جهان فرا می گیرد; از لحاظ جسمی و ذهنی رشد می یابد; شیوه های سخن گفتن را می آموزد; هنجارهای اساسی رفتار را یاد می گیرد; و سرانجام نگرش ها، اخلاق و روحیاتش شکل می گیرد و به عبارتی اجتماعی می شود . هر خانواده ای شیوه های خاصی را در تربیت فردی – اجتماعی فرزندان خویش بکار می گیرد. این شیوه ها که شیوه های فرزندپروری نامیده می شود متاثر از عوامل مختلف از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می باشد(حسینی نسب و همکاران ،1385).
شیوه های پرورشی کودک در گذر سده ها دگرگون شده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود – یعنی همان جامعه ای که والدین امروز در آن پرورش یافته اند – روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب می آمد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان یافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ می کرد بسیاری از مشکلات عمده ی امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سوالات اساسی در زمینه پایه ساختار جامعه شده است (لعلی فاز و همکار،1387).
اختلال های روان شناختی كه خود را به صورت انواعی از الگوهای رفتاری غیرانطباقی، كم و بیش متفاوت از زمانی به زمان دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر نشان می دهند، تا جایی كه تاریخ بشر نشان داده است، مردان، زنان و كودكان زیادی را مبتلا كرده است( پورافكاری، 1373).
همچنین متخصصان و روان شناسان کودک علت بسیاری از ناهنجاری کودکان را روابط خانوادگی و روش های فرزند پروری والدین می دانند و تاثیر وقایع و رویدادهای دوران کودکی در شکل گیری شخصیت افراد و زندگی آنها تاکید می کند. با توجه به اینکه بی شک شرایط روانی کودکان بدون تغییر در کارکرد خانواده ها ، قادر به تغییر نخواهند بود و در اصلاح رفتار کودکان باید رابطه متقابل و پیچیده میان مشکلات رفتاری کودکان و متغیر خانواده مورد توجه قرار گیرند.(سید موسوی و همکاران،1387).
لذا این پژوهش با هدف مقایسه ی شیوههای فرزندپروری وسلامت روان مادران کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری و مادران کودکان بهنجار5تا 12 ساله شهرستان بندر لنگه وبندرکنگ انجام پذیرفته است.
1-2بیان مسئله :
ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است كه سالها نظر روان شناسان و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب كرده است. خانواده نخستین پایگاهی است كه پیوند بین كودك و محیط اطراف او را به وجود میآورد. كودك در خانواده پندارهای اولیه را دربارهی جهان فرا میگیرد، از لحاظ جسمی و ذهنی رشد مییابد، شیوههای سخن گفتن را میآموزد، هنجارهای اساسی رفتار را یاد میگیرد و سرانجام نگرشها، اخلاق و روحیاتش شكل میگیرد و به عبارتی اجتماعی میشود. هر خانوادهای شیوههای خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش به كار میگیردكه شیوههای فرزندپروری نامیده میشوند.شیوههای فرزندپروری به عنوان مجموعه یا منظومهای از رفتارها كه تعاملات والد ـ كودك را در طول دامنهی گستردهای از موقعیتها توصیف میكند در نظر گرفته میشود (آندر [1]و گولای[2]،2009).
شیوه های فرزندپروری والدین یکی از سازه های جهانی است که بیانگر روابط عاطفی و نحوه ارتباط کلی والدین با فرزندان است و عاملی مهم
برای رشد و یادگیری کودکان به شمار میآید (زی[3]، 2004؛ پرات[4]، 2003). شیوه فرزندپروری به لحاظ مفهومی تحت تاثیر دو چارچوب نظری قرار دارد: اول، نظریه دلبستگی که بر کارهای اولیه جان بالبی (بالبی[5]، 1969) و متعاقب آن کارهای ماری آینسوورث[6] و همکاران او (1978) استوار است. مطابق با این نظریه ماهیت روابط کودکان با افراد مهم زندگی (نظیر والدین یا هردو فرد مراقبت کننده دیگر) در سال های اولیه زندگی بسیاری از جنبه های رشد اجتماعی عاطفی و شناختی کودکان را شکل میدهد. دوم پژوهش های مربوط به ارتباط والدین با کودک که نگرش ها و اعمال والدین را در فرایند فرزندپروری مورد بررسی قرار داده اند (یوسفی،1386).
بر اساس تعریف دارلینگ[7] و استینبرگ[8] (1993؛ گلاسگو[9] وهمکاران، 1997) میتوان شیوههای فرزندپروری را اینگونه تعریف کرد: « شیوههای فرزندپروری مجموعهای از گرایشها، اعمال و جلوههای غیر کلامی است که ماهیت تعامل کودک و والدین را در تمامی موقعیتهای گوناگون مشخص میکند». شیوههای فرزندپروری بیانگر تنوعهای بهنجار در تلاشهای والدین برای کنترل و اجتماعی کردن فرزندان است. بنابراین این شیوهها ابزاری برای توصیف تفاوتهای بهنجار والدینی بوده و با موضوع کنترل، ارتباط تنگاتنگ دارند، به گونهای که اکثر پژوهشگران معتقدند که نقش اصلی والدین آموزش و کنترل فرزند است (جان بزرگی و همکاران،1387).
تأثیر محیط خانواده بر رشد كودك اغلب به وسیلهی مشاهده تعامل والد ـ فرزند مورد بررسی قرار گرفته است. در این مشاهدات معمولاً ویژگیهای رفتاری والدین به وسیله دو بعد ارزیابی شده است: الف) پذیرش (گرمی) كه شامل حمایت و پرورش عاطفهی مثبت بین والدین و كودك میباشد. ب) كنترل كه شامل آن دسته از رفتارهای والدین است كه رفتار كودك خود را هدایت میكنند مانندراهنمایی و كنترل كردن، بازدارنده یا تسهیلكننده بودن (كتانین[10] و همكاران،2001).
شیوههای فرزندپروری یک عامل تعیینكننده و اثرگذار است كه نقش مهمی در رشد و آسیبشناسی روانی كودكان بازی میكند و به عنوان بخشی از تاثیرات خانوادگی، سهم زیادی در جهتدهی به رفتارهای کودکان دارد. بحث در مورد هریک از ویژگی های روان شناختی و مشكلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممكن است. بیگمان، همه والدین با وظیفه ارتقاء بهینه تحول بهنجار و سلامت کودکان خود در چالش هستند که چالشهای مذکور هم در جهت رشد و پختگی جسمانی و هم در جهت تحول اجتماعی، هیجانی و عقلانی کودکان میباشند (انتن و گولان[11]،2009). هرچند روانشناسان و نظریهپردازان بر نقش والدین و شیوههای فرزندپروری تأكید میكنند، تحقیقات محدودی در مورد شیوههای فرزندپروری و رابطه آن با ویژگی های روانشناختی كودك به عمل آمده است.
یكی از حوزههای مربوط به سلامت روانی کودکان كه از رفتار والدین و تعامل آنها با كودك تاثیر میپذیرد، اختلالات رفتاری کودکان میباشد. پدران و مادران در طیف وسیعی از ویژگی های لازم برای فرزندپروری با هم متفاوتند و تركیبهای متفاوت شیوههای فرزندپروری پدرانه و مادرانه با سازگاری و سلامت کودکان ارتباط دارد. محیط خانواده و شیوه های فرزندپروری نتایج مهمی را در رشد روانی اجتماعی فرزندان به بار میآورند (آندر و گولای،2009). شیوههای فرزندپروری والدین بر بروز انواع مختلف اختلالات رفتاری در کودکان از جمله ناسازگاری اجتماعی (یوسفی،1386) ، پرخاشگری (سید موسوی، نادعلی و قنبری،1387)، بیشفعالی- کمبود توجه (حیدری، دهقانی و خداپناهی،1388)، افسردگی و اضطراب (حسینی نسب، احمدیان و روانبخش،1385)، رفتارهای پرخاشگرانه و قانونشکنی (سید موسوی و همکاران، 1387) تاثیرگذار است.
حال این سوال مطرح می شود که آیا وضعیت روان شناختی فرزندان به طور عام و بروز اختلالات رفتاری در آن ها به طور خاص تحت تاثیر شیوههای فرزندپروری والدین میباشد ؟ و از سوی دیگر اختلالات رفتاری فرزندان بر سلامت روانی والدین تاثیر گذار است؟
[1] Ander
[2] kolay
[3] Xie
[4] Pratt
[5][5] Balbi
[6] Aynsoverth
[7] Darling
[8] stinberg
[9] Glasgow
[10] Katanin
[11] Anten & kolan
[12] Akinboye
[13] Furnham
[14] Keang Ieng
[15] Baas, M, Carsten K. W. & Nijstad
:
رشد و بالندگی هر جامعه ای مرهون نظام آموزشی آن جامعه است. براین اساس همه ساله کشورها مبالغ قابل توجهی از درآمد ملی خود را صرف آموزش و پرورش می کنند. اما بعضی از عوامل وجود دارند که موجب به هدر رفتن بخشی از این سرمایه گذاری ها می شود. در بررسی علل این پدیده، تحقیقات نشان داده که برای شناخت این مشکل علاوه بر عوامل آموزشی، مدیریتی و ساختاری، باید به بعد روانی و اجتماعی دانش آموزان نیز توجه شود؛ لذا نیازها، انگیزه ها، نگرش ها، تمایلات و استعدادهای خاص دانش اموزان که مبین بعد روانی آن ها است، در مطالعه آسیب شناسی نظام آموزشی باید مورد توجه و دقت نظر قرار گیرد(شکرکن، پولادی و حقیقی،1379).
امروزه آموزش و پرورش نه تنها به عنوان یک حق برای انسان تلقی می شود، بلکه نوعی سرمایه گذاری برای توسعه همه جانبه محسوب می گردد. بسیاری از متخصصان معتقدند برای غنی تر کردن برنامه های آموزش و پرورش و بهبود عملکرد تحصیلی باید دوره های مختلف آموزشی در سطوح مختلف در دانشگاه ها و مؤسسات آموزشی برگزار گردد تا از این رهگذر سرمایه گذاری بیشتر در نظام های تعلیم و تربیت حاصل گردد. در این راستا مؤسسه بین المللی برنامه ریزی آموزشی(IIEP) یکی از مؤسسات فعال در طراحی و برگزاری دوره های مختلف آموزشی برای نظام های تعلیم و تربیت می باشد که همه ساله با برگزاری دوره های آموزشی مختلف دانش تخصصی معلمان را افزایش می دهد تا آن ها بتوانند با آگاهی بیشتر در جهت افزایش عملکرد تحصیلی دانش آموزانشان گام بردارند(واسنیاداو،2001).
بنابراین، در جهان كنونی عملكرد تحصیلی از اهمیت ی ویژه ای برخوردار است . جوامع پیشرفته و در حال پیشرفت تاكید زیادی بر روی عملكرد، رقابت و پیروزی دارند . عملكرد تحصیلی به تمامی درگیری های دانش آموز در محیط مدرسه اشاره دارد كه دربرگیرنده ی تاثیرات هیجانی می باشد(نورمحمدیان،1385).
پس باید گفت، بی تردید یکی از هدف های مهم آموزش و پرورش پرداختن به جنبه ی شناختی شخصیت فراگیران و کمک به آن ها جهت پیشرفت تحصیلی در دروس مختلف است. بر این اساس، در پژوهش های انجام شده در حوزه ی روانشناسی تربیتی، متغیرهای شناختی مرتبط با پیشرفت تحصیلی، مثل هوش و توانایی، به طور گسترده ای مورد مطالعه قرار گرفته است(دیری ، استرند ، اسمیت و فرناندز ، 2007). اما، در تقابل با باورهای معمول، هوش و توانایی تنها تعیین کننده های موفقیت تحصیلی نیستند )دوک و مستر، 2009). بلکه پژوهش ها نشان داده اند که متغیرهای عاطفی و اجتماعی نظیر خودکارآمدی، شادکامی و درگیری والدین در امور تحصیلی نیز بر ، پیشرفت تحصیلی دانش آموزان تأثیرگذارند.
1-2 بیان مسأله:
نیاز به پیشرفت یکی از انگیزههای اولیه بشر است. افرادی که نیاز به پیشرفت در آنها قویتر است، تمایل بیشتری به کامل شدن و بهبود عملکرد خود دارند. آنان ترجیح میدهند با وظیفهشناسی کارهایی انجام دهند که چالش برانگیز بوده به طوری که ارزیابی پیشرفت آنان در مقایسه با پیشرفت سایر مردم بر حسب ملاک هایی امکان پذیر باشد. به بیان دیگر پیشرفت، رفتاری است مبتنی بر وظیفه که اجازه میدهد عملکرد فرد بر طبق ملاک های فرض شده درونی یا بیرونی مورد ارزیابی قرار گیرد(کوری ،2006 ، کاموراجا،کارو و اسمک، 2009).
پیشرفت تحصیلی دانشآموزان یکی از شاخصهای مهم در ارزشیابی آموزش و پرورش است و سطوح بالای آن میتواند پیشبینی کننده آینده روشن برای فرد و جامعه باشد و تمام کوششها و سرمایهگذاریهای هر نظامی، تحقق این هدف میباشد. بر این اساس روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت به بررسی عوامل انگیزشی در یادگیری و عملکرد دانشآموزان در حوزه های گوناگون درسی توجه داشتند. از دهه 1980 میلادی اکثر تحقیقات صورت گرفته در زمینه پیشرفت تحصیلی بر عوامل روانی که بر یادگیری دانشآموزان تأثیر دارند تأکید کردهاند( لینن برینک و پنتریچ، 2002).
روان شناسان علاقه مند به حیطه روان شناسی مثبت نگر توجه خود را بر منابع بالقوه احساس های مثبت نظیر احساس شادکامی معطوف کرده اند(سیلگمن و چیکنست میهالی،2000، کوهن و پرسمن،2005).که امید و شادکامی یکی ار سازه های شناختی-انگیزشی است که در این زمینه مورد تأیید قرار گرفته است(اسنایدرو لوپز،2007). پاسخ های هیجانی بخش بزرگی از تعاملات فیزیولوژیک انسان است که توانایی وی را برای بقاء و حفظ سلامت با بیماری های مختلف تحت تاثیر قرار می دهد. شادی یکی از این هیجان هاست که دامنه وسیعی از کنش های عاطفی از احساس آرامش گرفته تا احساس لذت و خلسه را شامل می شود(خدایاری فرد، عابدینی،1386).
برخی از روانشناسان هم سلامت روان شناختی را مترادف با شادی و خشنودی از زندگی در نظر گرفتهاند. به نظر این افراد، سلامت روانشناختی یعنی تعادل بین هیجان مثبت و منفی زندگی است. در ارتباط بین هیجان مثبت و منفی با شادی دو عامل فراوانی و شدت شادی مورد توجه قرار میگیرد که از بین این دو عامل فراوانی شادی نشانگر مناسبی برای بررسی و اندازهگیری سلامت روانشناختی در
نظر گرفته شده است. زیرا به راحتی میتوان آن را اندازه گرفت. این عامل قویاً با سلامت هیجانی طولانی مدت در ارتباط است( دینر و لارسن، 1993، رایف و کی یس، 1995).
یکی دیگر از مفاهیم مرتبط با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان درگیری اعضای خانواده در امور تحصیلی فرزندان است. خانواده یک نظام طبیعی و اجتماعی است که افراد خواسته یا ناخواسته به آن وابسته اند و اولین کانونی است که فرد در آن احساس امنیت می کند و مورد پذیرش و حمایت قرار می گیرد. مطمئناً ساخت و فضای خانواده، نقش مهمی در عملکرد و رفتار فرد ایفا می کند. كیفیت تعامل والدین و فرزندان، وضعیت اقتصادی – اجتماعی خانواده و تحصیلات والدین همواره به عنوان تعیینکنندههای مهم پیشرفت تحصیلی دانش آموزان و دانشجویان شناخته شده است(آکسوی ، لینک؛ 2000).
از آنجا که خانواده، خود یک واحد اجتماعی است و ارزشها و معیارهای اجتماعی از طریق آن به کودک منتقل می شود، به عنوان یک واسطه از لحاظ تأثیر محیط اجتماعی بر کودک، اهمیت فراوانی دارد. به سخن دیگر، چون خانواده کانون تولد و زایش فرزند است و پیش از وی شکل گرفته است، تا مرحلهای که فرزند به آگاهی و« شعور» کافی برسد، خواه ناخواه در تعیین سرنوشت، ساختمان روحی و نوع جهان بینی و طرز تفکر وی که خود برگرفته از محیط اجتماعی است، تأثیر فراوان دارد. بنابراین، مشارکت و درگیری والدین در امور تحصیلی بر کلیه جوانب تحصیلی دانش آموزان مؤثر است(احدی و محسنی، 1387).
متغیر دیگر مرتبط با پیشرفت تحصیلی، خودکارآمدی دانش آموزان است. سازه ی خودكارآمدی در حوزه های شناختی و انگیزشی مورد بررسی قرار گرفته و تأثیر آن بر متغیرهای تحصیلی و انگیزشی تأیید شده است. سازه ی خودكارآمدی اولین بار به وسیله ی بندورا (1977)، معرفی شده است. خودكارآمدی به باورهای فرد در باره ی توانایی های خود برای یادگیری یا انجام رفتار، در سطحی قابل قبول، اطلاق می شود. این سازه در چارچوب وسیع تری به نام نظریه ی شناختی اجتماعی ریشه دارد كه فرض می كند پیشرفت آدمی وابسته به تعامل میان رفتارهای فرد، -عوامل شخصی )باورها، افكار و…( و شرایط محیطی است. نوید( 2009)، بیان می كند كه نظریه ی شناختی اجتماعی تبیین می كند كه افراد صرفاً به محیط پاسخ نمی دهند بلكه به طور فعال در جستجو و تفسیر اطلاعات هستند. نظریه ی شناختی اجتماعی بر این نكته تاكید دارد كه چگونه عوامل شناختی، رفتاری، شخصی و محیطی با هم تعامل می كنند تا انگیزش و رفتار را تعیین كنند. از نظر بندورا، كاركرد انسان نتیجه ی تعامل این عوامل است )كرودرز ، هیوز و موراین، 2008).
بندورا (1995)، به خودكارآمدی به عنوان باورهای فرد در باره ی توانایی های خود جهت سازمان دهی و اجرای دوره های عمل مورد نیاز در اداره ی موقعیت های آینده اشاره می كند. به طور ساده تر، خودكارآمدی باوری است كه یک فرد بر اساس آن می تواند با به كار گیری مهارت های خود، كاری را در شرایط خاص انجام دهد )اسنایدر و لوپز، 2007). اصل زیربنایی نظریه ی خودكارآمدی این است كه افراد احتمالاً بیشتر در فعالیت هایی درگیر می شوند كه نسبت به آن فعالیت ها خودكارآمدی بالایی دارند و از درگیر شدن در فعالیت هایی كه خودكارآمدی پایینی نسبت به آن دارند پرهیز می كنند )واندر بیل و شورتریج بگت، 2002).
لازمه اصلی پیشرفت جامعه و تمدن، پیشرفت فرزندان آن جامعه در امور تحصیلی و آموزشی می باشد. لذا با توجه به مطالب ارائه شده می توان بیان کرد که بررسی پیشرفت تحصیلی دانش آموزان جهت تعیین عوامل تأثیرگذار بر آن دارای اهمیت فراوان می باشد. بنابراین، در این تحقیق سعی شد مهمترین عوامل موثر بر پیشرفت تحصیلی بر اساس تحقیقات گذشته تعیین شود (که عبارت بودند از درگیری والدین در امور تحصیلی، شادکامی و خودکارآمدی) و سپس تعیین شود که کدام یک از متغیرهای عنوان شده نقش بیشتری بر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دارند؟ پس محقق در این پژوهش به دنبال دستیابی به این سوال کلی می باشد: آیا متغیر های خودکارآمدی، شادکامی ودرگیری والدین در امور تحصیلی می تواند پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه اول دبیرستان را پیش بینی کنند؟ در صورت پیش بینی، کدام یک از متغیرها توان پیش بینی بالاتری دارند؟
[1] – International Institute For Eductional Planning
[2] – Vosniadov
[3]- Deary, Estrend, Smith and Fernandz
[4] – Dooc and Mester
[5] -Curry,F.
[6] – Komarraja, M., Karau, S. J., Schmeck
[7]-Linen Brink, E. A
[8] -Pintrich, P.R
[9]-Selligman & Mihally
[10]-Cohen S.,& Pressman, D.S
[11]-Snyder, C. R., & Lopez, J
6- Diener, E. & Larsen, R., J.
[13]- Ryfff & kiyess
[14] -Aksoy
[15] -Link
[16]-Bandura
[17]- Nevid
[18] -Crothers
[19]-Hughes& Morine
[20] – Van der Bijl, J. J., & Shortridge-Baggett, L
بیگمان نیروی انسانی یكی از اساسیترین و اصلیترین منابع و سرمایه هر سازمان محسوب میشود. انتخاب، جذب، آموزش و نگهداری نیروی انسانی اغلب هزینههای سنگینی بر سازمانها تحمیل میكند. از این رو از دست دادن منابع انسانی بر اثر عواملی نظیر فوت، بیماری، ترك شغل، غیبت، كم كاری و بهرهوری پایین، میتواند زیانهای جبران ناپذیری را متوجه سازمانها نماید. به همین دلیل در اغلب سازمانها توجه به حفظ و نگهداری نیروی انسانی و افزایش توانمندی و بهرهوری آن ها در قالب آموزشهای ضمن خدمت به یكی از دغدغههای اصلی مدیران سازمانها تبدیل شده است. به طور خاص در عصر حاضر كه اهمیت سرمایه انسانی بیش از پیش آشكار شده است، سازمانهای پیشرو به حفظ و مراقبت از سرمایه انسانی در مقایسه با سایر انواع سرمایه( نظیر ساختمانها، تجهیزات، ماشینآلات و منابع مالی) توجه بیشتری نشان میدهند.
از این رو در اغلب سازمانها تلاش میگردد تا شرایط كاری مناسبی برای كاركنان فراهم شود. توجه به مسائل معیشتی كاركنان، بهینه سازی محیط كار به گونهای كه نیازهای روانی، فرهنگی و اجتماعی كاركنان را ارضاء كند و در نظر گرفتن امكانات رفاهی و فرهنگی از جمله اقداماتی است كه هر سازمانی با توجه به منابع مالی و مقدورات خود سعی در انجام آن دارد. با این حال پیچیدگی بیش از حد محیطهای سازمانی امروزی، تعدد، تنوع و تضاد نقش، ناهمخوانی بین امكانات و مسؤلیتهایی كه به افراد واگذار میشود، اداره امور سازمانها از طریق بخشنامهها و دستور العملهایی كه از سطوح بالای سازمان صادر میشود و اغلب با شرایط، امكانات و ویژگیهای فردی كاركنان سازگاری چندانی ندارد، موجب بروز پارهای از مشكلات در كاركنان میشود. یکی از واكنش های عمده كاركنان به شرایط ناخوشایند محیط كار، اهمال کاری شغلی[1] میباشد. از نظر روانشناسی اهمال کاری یعنی به آینده محول کردن کاری که شخص تصمیم به اجرای آن گرفته است، رفتار نامطلوب و نکوهیده ای است که به تدریج در وجود انسان به صورت عادت در می آید(الیس[2]،1996). اهمال کاری از جمله عواملی است که تقریباً همیشه عوارض منفی بر بهره وری و بهزیستی فرد و سازمان بر جا می گذارد. بسیاری از مطالعات پیامدهای منفی اهمال کاری بر سلامت روان (مثل استرس، اضطراب و افسردگی) را تایید کرده اند (مارتین[3]، بلنکستین[4]،1995).
این تحقیق به دنبال بررسی علل بروز اهمال کاری در محیط های شغلی است لذا نقش ویژگی های شغلی و انگیزش شغلی را در قالب یک مدل علّی بررسی می کند.
1-2- بیان مسئله
مطالعات اخیر نشان داده اند که اهمال کاری اثرات منفی بر سلامت جسمی، عادات غذایی و ورزش افراد بر جای می گذارد (گوردون[5]،2003). از جمله عواملی که می تواند باعث بروز اهمال کاری شغلی کارکنان در سازمان ها شوند می توان به دو مورد عمده اشاره کرد : 1- آسیب ها و ناهنجاری هایی که مربوط به روان شخص اهمال کار است : خود کم بینی ، توقع بیش از حد از خود ، پایین بودن سطح تحمل ، کمال طلبی وسواس گونه، اشتیاق به لذت جویی کوتاه مدت ، فقدان قاطعیت و عدم اعتماد بنفس از آن جمله اند. 2- آسیب هایی که در ارتباط با دیگر اشخاص و با محیط اطراف خود را نشان می دهد ؛ نظیر نارضایتی از وضع موجود، عدم تسلط بر کار ، نگرش منفی به کار ، نگرش غیر واقع بینانه از دیگران ، احساس عدم مسئولیت و لجبازی با دیگران (آقا تهرانی،1385). علاوه بر بحث پیرامون علل اهمال کاری، پیامدهای این متغیر مدنظر پژوهشگران بوده است. آثار و پیامدهای اهمال کاری را می توان در اموری چند خلاصه کرد که عبارتند :
سازمان هایی که افراد آن مبتلا به اهمال کاری می باشند خستگی، ناامیدی، ترک کار و عدم موفقیت و مشکلات جسمی و روحی از ویژگی کارکنان آنان و عدم تحول، افت عملکرد و کارآیی از ویژگی های سازمانی آنان خواهد بود (بلس[6]،1989). باوجود تاثیر بالقوه اهمال کاری بر بازدهی و عملکرد سازمان ها به اهمال کاری در محیط های شغلی توجه پژوهشی اندکی شده است. تحقیقات موجود به بررسی نقش ویژگی های فردی و محیطی در اهمال کاری شغلی پرداخته اند و اهمیت این دو دسته عوامل را نشان داده اند. در پژوهش های موجود نقش متغیرهای مختلف فردی و محیطی مدنظر بوده است نظیر خودکارآمدی ، وظیفه شناسی ، خودکنترلی ، حواس پرتی ، تکانشی بودن ، بیزاری از تکلیف ، روان رنجورخویی ، تمرد و سرکشی و انگیزش شغلی(استیل[7]،2007). در این میان یکی از متغیرهای محیطی تاثیر گذار بر اهمال کاری شغلی ، ویژگی های شغلی[8] بوده است.
پنج ویژگی اصلی یک شغل عبارت است از:
الف- تنوع در مهارت[9]: شغلی كه انجام آن مستلزم كاربرد تعداد زیادی از مهارتها و استعدادهای شخصی باشد، همهی تواناییها و مهارتهای فرد را به چالش میكشد و افراد به احتمال قوی چنین مشاغلی را معنادار خواهند یافت.
ب-هویت وظیفه[10]: هویت تكلیف ناظر بر آن است كه آیا كاركنان در انجام فعالیتهای خود بخش معناداری از كار را تا رسیدن به نتیجهی نهایی انجام میدهند و آیا نسبت به كل فرایند كار از درك و آگاهی كافی برخوردارند یا خیر؟
ج- اهمیت وظیفه[11]: میزان تأثیر شغل فرد بر زندگی یا كار سایر افراد در همان سازمان و یا بیرون از سازمان میباشد.
د-استقلال كاری[12]: میزان آزادی، عدم وابستگی و اختیار فرد برای برنامه ریزی شغلی و انتخاب روشهای مناسب جهت انجام كار اشاره دارد.
ه- بازخورد[13]: درجه دریافت اطلاعات روشن و بیواسطه در مورد میزان و چگونگی عملكرد شغلی فرد را بازخورد شغلی مینامند(هاكمن و الدهام[14]، 1976).
تحقیقات تجربی چندی به بررسی ارتباط متغیر ویژگی های شغلی با شاخص های عملکرد شغلی از جمله اهمال کاری پرداخته اند. به عنوان مثال الدهام(1976) نشان داد که ویژگی های شغلی کارکنان با عملکرد و تلاش شغلی رابطه دارد.
لونرگان[15] (1998)در پژوهشی با عنوان«کانون کنترل به عنوان واسطه در رابطه بین ویژگی های شغلی و اهمال کاری در محیط کار» به این نتیجه دست یافت که:علیرغم اینکه اهمال کاری در سازمان ها می تواند بهره وری را کاهش دهد، مطالعات در این زمینه اندک است. وی تاثیر ویژگی های شغل (خودمختاری،اهمیت شغل، بازخورد شغل ازجانب دیگران) و کانون کنترل بر انواع سه گانه اهمال کاری(تصمیم گیرانه،برانگیختگی،اجتنابی)را بررسی کرد. اهمال کاری تصمیم گیرانه ارتباط معکوسی با تمام ویژگی های شغلی به جز بازخورد شغل از سوی دیگران نشان داد و با کانون کنترل همبستگی مستقیم داشت.
هر چند این تحقیقات مؤید وجود رابطه بین ویژگی های شغلی با اهمال کاری شغلی می باشد با این حال در خصوص مکانیسم این ارتباط اطلاعات چندانی در دست نیست. در پژوهش حاضر نقش واسطه ای انگیزش شغلی[16] در رابطه بین دو متغیر اهمال کاری شغلی و ویژگی های شغلی مورد بررسی قرار می گیرد. انگیزش شغلی عبارت است از میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدفهای سازمان. یکی از دلایل موفقیت کارکنان و به تبع آن سازمان ها وجود عوامل انگیزشی در حد بالا در آن سازمان می باشد. برای توجیه اختلاف بین کارکنان که استعداد، توانایی و فرصت یکسانی برای کار در محیط یک سازمان و تحت شرایط وامکانات مساوی شغلی بوده اما عملکرد متفاوتی دارند،از مفهوم انگیزش شغلی استفاده می شود. منظور از انگیزش شغلی، عوامل، شرایط و اوضاع واحوالی است که موجب برانگیختن، جهت دادن وتداوم رفتارفرد به شکل مطلوب در ارتباط با موقعیت های شغلی اش می گردد. انگیزش شغلی نشان دهنده میل و علاقه فرد نسبت به انجام دادن یک کار، سروسامان دادن به محیط مادی ، معنوی واجتماعی خود ، فائق آمدن برموانع ، از دیگران سبقت گرفتن و رقابت کردن با آنها از طریق کوشش زیاد برای بهتر انجام دادن کارهاست .
از دلایل انتخاب انگیزش شغلی به عنوان نقش واسطه ای در رابطه بین اهمال کاری شغلی و ویژگی های شغلی 1)ارتباط ویژگی های شغلی با انگیزش شغلی و 2)ارتباط اهمال کاری شغلی با انگیزش شغلی، می باشد.
الدهام(1976)در مطالعه ای به بررسی رابطه ویژگی های شغلی کارکنان با انگیزش درونی شغل و عملکرد شغلی و انحرافهای تعدیل کننده نیاز رشدی و خشنودی کار پرداخت. یافته های او نشان داده که رابطه مثبت و معنی داری بین انگیزش درونی و رتبه های کارکنان از کیفیت، کمیت و تلاش شغلی وجود دارد. یعنی هر چه کارکنان احساسات درونی مثبت بیشتری را از عملکرد موثر خود تجربه کند عملکرد شغلی (طبق رتبه بندی فرد) بیشتر خواهد بود.
پیرى (1378) در تحقیقى تحت عنوان رابطۀ ویژگى هاى شغلی با انگیزش شغلى در كاركنان دانشگاه علوم پزشكى زاهدان به این نتیجه رسید كه بین انگیزش شغلى و تنوع مهارت رابطۀ مثبت وجود دارد اما بین انگیزش شغلى با اهمیت وظیفه، هویت شغلى، استقلال و بازخورد در كار رابطۀ معنى دارى تأیید نگردید (به نقل از موسوى، 1387).
استیل(2007)در یک فرا تحلیل علل و اثرات احتمالی اهمال کاری را با متغیرهای متعدد مورد بررسی قرار داده است. یافته های وی نشان داد که انگیزش شغلی پیش بینی کننده قوی برای اهمال کاری می باشد.
با در نظر گرفتن نوع روابط حاکم بین متغیرهای پژوهش یعنی رابطه بین ویژگی های شغلی با اهمال کاری شغلی، رابطه بین ویژگی های شغلی با انگیزش شغلی و رابطه بین انگیزش شغلی با اهمال کاری شغلی انتظار می رود انگیزش شغلی بین متغیرهای ویژگی های شغلی و اهمال کاری شغلی نقش واسطه ای را داشته باشد.
job procrastination –1
1– Ellis
2– Martin
3-Blnkstyn
4-Gordon
[6] -Bls
[7] -Style
[8] – job characteristics
[9]- Versatility
[10] – Task identity
[11] – Duty of care
[12] – Independent work
[13] -Feedback –
[14] – Hackman & Oldham
[15] -Lvnrgan-
[16]- job motivation
:
رشد و بالندگی هر جامعه ای مرهون نظام آموزشی آن جامعه است. براین اساس همه ساله کشورها مبالغ قابل توجهی از درآمد ملی خود را صرف آموزش و پرورش و آموزش عالی می کنند. اما بعضی از عوامل وجود دارند که موجب به هدر رفتن بخشی از این سرمایه گذاری ها می شود. در بررسی علل این پدیده، تحقیقات نشان داده که برای شناخت این مشکل علاوه بر عوامل آموزشی، مدیریتی و ساختاری، باید به بعد روانی و اجتماعی دانش آموزان و دانشجویان نیز توجه شود؛ لذا نیازها، انگیزه ها، نگرش ها، تمایلات و استعدادهای خاص دانش آموزان و دانشجویان که مبین بعد روانی آن ها است، در مطالعه آسیب شناسی نظام آموزشی باید مورد توجه و دقت نظر قرار گیرد(شکرکن، پولادی و حقیقی،1379).
امروزه آموزش عالی نه تنها به عنوان یک حق برای انسان تلقی می شود، بلکه نوعی سرمایه گذاری برای توسعه همه جانبه محسوب می گردد. بسیاری از متخصصان معتقدند برای غنی تر کردن برنامه های آموزش عالی و بهبود عملکرد تحصیلی باید دوره های مختلف آموزشی در سطوح مختلف در دانشگاه ها و مؤسسات آموزشی برگزار گردد تا از این رهگذر سرمایه گذاری بیشتر در نظام های تعلیم و تربیت حاصل گردد. در این راستا مؤسسه بین المللی برنامه ریزی آموزشی[1](IIEP) یکی از مؤسسات فعال در طراحی و برگزاری دوره های مختلف آموزشی برای نظام های تعلیم و تربیت می باشد که همه ساله با برگزاری دوره های آموزشی مختلف دانش تخصصی اساتید را افزایش می دهد تا آن ها بتوانند با آگاهی بیشتر در جهت افزایش عملکرد تحصیلی دانشجویان شان گام بردارند(واسیناداو[2]،2001).
به طور کلی در جهان كنونی عملكرد تحصیلی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. جوامع پیشرفته ودرحال پیشرفت تاكید زیادی بر عملكرد،رقابت وپیروزی دارند. عملكرد تحصیلی به تمامی درگیری های دانشجو درمحیط دانشگاه اشاره دارد كه دربرگیرنده ی خودكارآمدی،تاثیرات هیجانی،برنامه ریزی،فقدان كنترل پیامدوانگیزش می باشد(نورمحمدیان،1385).
دانشجویان، بر حسب موقعیت، نیازها، شایستگی های فردی و شخصیتی، اهداف متفاوتی از پیشرفت تحصیلی دارند كه به وسیله ی واسطه هایی مثل الگوی شناختی، عاطفی و رفتاری تعیین می شود. هم چنین عوامل فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشگاهی در عملكرد تحصیلی موثر است(زینلی پور، زارعی و زندی نیا،1388).
از جمله اهدافی كه در فرایند تعلیم و تربیت دانشجویان حائز اهمیت است، تبدیل آن ها به یادگیرندگان راهبردی و برخوردار از توانایی خودتنظیمی در یادگیری است. این قبیل یادگیرندگان، معمولاً در فرایند یادگیری فعال هستند و مسئولیت یادگیری خود را به عهده می گیرند.آن ها قادرند با بهره گرفتن از راهبردهای شناختی و فراشناختی، فرایند یادگیری خود را هدایت و كنترل كنند و به پیشرفت بیشتری در یادگیری دست یابند. بنابراین، آ ن چه در نظام های تعلیم و تربیت از جمله نظام آموزشی كشور ما باید مورد توجه قرار گیرد،
گسترش و به كارگیری این راهبرد جدید به عنوان راهبردی دانشجو محور در فرایند یادگیری دانشجویان است(درخشان هوره،1389).
امروزه بر خلاف گذشته توانایی یادگیری هر فرد را تنها به میزان هوش و استعدادها وابسته نمی دانند، بلکه علاوه بر عوامل ذاتی هوش و استعداد، عوامل غیر ذاتی هم چون راهبردهای یادگیری(یا به اصطلاح راهبردهای شناختی و فراشناختی) و نیز میزان معنویت فرد را در یادگیری مؤثر می دانند(واینستاین[3] و هیوم[4]، 1998). از جمله شاخص هایی که برای سنجش میزان یادگیری افراد به کار می رود، پیشرفت تحصیلی انان است. طی دو دهه ی اخیر، متخصصان تعلیم و تربیت پژوهش های متعددی را در خصوص عوامل مؤثر بر پیشرفت تحصیلی انجام داده اند و به عوامل متعددی نظیر استعداد تحصیلی، عوامل شناختی مانند هوش معنوی، خودکارآمدی تحصیلی، راهبردهای خودتنظیمی، خلاقیت، ساختار کلاس درس، انگیزش تحصیلی، توانایی یادگیرندگان، آموزش معلمان و انگیزش یادگیرندگان دست یافته اند(عبدالملکی،1388). در بین این عوامل، عوامل آموزشی و فردی با ماهیت شناختی و اجتماعی، بیشترین تأثیر را بر پیشرفت تحصیلی دارند(سیف، 1388).
یکی از نظریه هایی که پژوهشگران بیشترین مطالعه را در قالب آن داشتند، نظریه ی یادگیری خودتنظیمی است. این نظریه به دنبال فهمیدن آن است که دانشجویان چگونه از نظر باورهای فراشناختی، انگیزشی و رفتاری، یادگیری خود را سازمان دهی می کنند؟(پنتریچ،2002). یادگیری خود تنظیمی شامل توانایی فرد در سازماندهی و خود مدیریتی رفتارهایش جهت رسیدن به اهداف گوناگون یادگیری است(لموس،2000). و از دو مؤلفه ی راهبردهای انگیزشی و راهبردهای یادگیری تشکیل شده است. راهبردهای شناختی و راهبردهای فراشناختی، جزء مؤلفه های راهبردهای یادگیری می باشند(پنتریچ،1991). راهبرد شناختی شامل بسط دهی، راهبرد یادگیری عمقی(راهبردهای یادگیری سازگار) و راهبرد یادگیری سطحی(راهبرد یادگیری غیر سازگار) می باشد(لیم، لوآ و نی، 2008). راهبرد عمقی دانشجویان را به پیامدهای موفقیت و پیشرفت بالایی می رساند، در حالی که راهبرد سطحی به پیشرفت تحصیلی سطح پایینی منجر می شود. برای یادگیری بهتر و عمیق تر غیر از استفاده از راهبردهای شناختی، راه ها و روش های دیگری نیز وجود دارند که راهبردهای فراشناختی نامیده می شوند و منظور از ان برنامه ریزی، نظارت و تنظیم فرایند یادگیری است(سیف، 1388).
با توجه به اهمیت پیشرفت تحصیلی، محققان عوامل تأثیرگذار در پیشرفت تحصیلی همانند تأثیر روش های تربیتی(صمدی،1386)، و نظایر آن ها را مورد دقت قرار داده اند. یکی از عوامل مهم که ممکن است در پیشرفت تحصیلی اثرگذار باشد، میزان هوش معنوی دانشجویان است(مردعلی و کوشکی،1387). هوش معنوی زمانی خودنمایی می کند که فرد به دنبال معنای مسایل می گردد و سؤالاتی مانند آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد را مطرح می نماید.
به طور کلی معنویت یکی از نیازهای درونی انسان است که برخی صاحب نظران آن را متضمن بالاترین سطوح زمینه های رشد شناختی، اخلاقی، عاطفی، فردی(فارو[5]،1984)، تلاش همواره آدمی برای پاسخ دادن به چراهای زندگی می دانند(وست،1383). به عبارت واضح تر استفاده بهینه از قوه خلاقیت و کنجکاوی برای یافتن دلایل موجود مرتبط، با زنده ماندن و زندگی کردن و در نتیجه، رشد و تکامل، بخش مهمی از معنویت را تشکیل می دهد( شهیدی، 1379).پژوهش های بسیاری نشان داده اند که میزان هوش معنوی در دانشجویان می تواند بر عملکرد تحصیلی آنان تأثیر مثبتی داشته باشد. لذا با ارزیابی راهبردهای یادگیری خودتنظیمی و هوش معنوی میتوان میزان عملکرد تحصیلی دانشجویان را پیش بینی نمود.
[1] – International Institute For Eductional Planning
[2] – Vosniadov
[3] – Weinstein
[4] – Hume
[5] . Farrow
:
امروزه مخارج تحقیق و توسعه از اهمیت بسیاری در فرایند توسعه و پیشرفت جوامع مختلف برخوردار است. تنها راه بقاء هر سازمان پرداختن به تحقیق و توسعه مداوم است، بنابراین سرمایه گذاری در تحقیق و توسعه کلید رشد اقتصادی برای هر کشور میباشد. این پژوهش، ارتباط تحقیق و توسعه بر رشد اقتصادی کشورهای توسعهیافته و در حال ظهور را با بهره گرفتن از داده های پانلی در دوره زمانی 2010-2004 برای 50 کشور که براساس شاخص توسعه نیروی انسانی سازمان ملل به کشورهای توسعهیافته و در حال ظهور (توسعه) تقسیم بندی شده اند مورد بررسی قرار میدهد. نتایج حاصل از تحقیق حاضر بیانگر این موضوع است که در مدلهای اوّل، دوّم و سوّم بین سرمایه گذاری تحقیق و توسعه با رشد اقتصادی کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه ارتباط مثبتی وجود دارد. نتایج حاصل از
برآورد الگوی تحقیق در مدلهای اوّل و دوّم و سوّم نشان داده است که بین هزینه های دولت و رشد اقتصادی ارتباط منفی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدلهای اوّل و دوّم و سوّم نشان داده است که بین شدت (انباشت) سرمایه فیزیکی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل اوّل نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایه گذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود ندارد. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل دوّم نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایه گذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود دارد ولی به لحاظ آماری معنادار نیست. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه منفی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل سوّم نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایه گذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود دارد ولی به لحاظ آماری معنادار نیست. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی وجود دارد.
کلید واژه: شاخص توسعه نیروی انسانی، سرمایه گذاری تحقیق و توسعه، هزینه های دولتی، شدت (انباشت) سرمایه فیزیکی، اعتبار خصوصی بانکها