جورج مید[۲۷](۱۹۳۴) مفهوم خود را به عنوان مهمترین قسمت در نوشته تئوریک خودش درموضوع فلسفه ی اجتماع مطرح کردهاست و استدلال می کرد که شخصیت به جای وابستگی کامل به عوامل بیولوژیکی بیشتر به عوامل اجتماعی-روانی ارتباط دارد.
لوین[۲۸](۱۹۳۵) به خود به عنوان یک سازمان نسبتا مرکزی ودائمی که به شخصیت تداوم کامل می بخشد نگاه می کرد. به اعتقاد بعضی از محققین آگاهی از خود زمانی شکل میگیرد که شخص از دیدگاه دیگران آگاه می شود. جورج کلی[۲۹](۱۹۹۵) اعتقاد دارد که شکل گیری ساختارهای ذهنی ما نه تنها تحت تأثیر آگاهی فردی بلکه آگاهی اجتماعی است(رمضانی، ۱۳۸۴).
از نظر شاملو خودپنداره به معنای نگرش ادراک و برداشتی است که شخص از خود دارد محور اصلی این پندار عبارت است از نام شخص احساساتش نسبت به اندام و بدن خود تصور از کل بدن ، جنسیت وسن …هسته مرکزی خودپنداره اند شامل خصوصیات دیگری نیز هست که نمود دارند مانند طبقه ی اجتماعی، اقتصادی، مذهب، پیشرفت های فردی و یا هر عامل دیگری که او را از دیگران جدا میسازد(مولوی حاجی آقا،۱۳۸۷).
۲-۹-مفهوم خود پنداره
خودپنداره بازنمایی ذهن افراد از خودشان است.به همان صورتی که افراد از دیگران، مکان ها،رویدادها بازنمایی ذهنی دارند، ازخودشان نیز بازنمایی ذهنی دارند.خود پنداره از تجربیات و از اندیشیدن به این تجربیات ساخته می شود.افراد برای ساختن خود پنداره به بازخوردی که از کارهای روزمره می گیرند، توجه میکنند.این بازخورد، ویژگی ها و ترجیحات آن ها را نشان میدهد.افراد هنگام اندیشیدن به خود هزاران تجربیات زندگی مجزا را به خاطر نمی آورند، بلکه تجربیاتشان را در نتیجه گیری های کلی انباشته میکنند.آن ها به مرور زمان انواع تجربیات خاص را به بازنمایی کلی از خود تبدیل میکنند.افراد، همین نتیجه گیری های کلی، نه تجربیات خاص را به راحتی به یاد می آورند و از آن ها به عنوان عناصری برای ساختن و توصیف کردن خود پنداره استفاده میکنند (ریو،۲۰۰۵؛ به نقل از سیدمحمدی، ۱۳۸۶).
در سال های اخیر روانشناسان اهمیت زیادی به مسائلی که مربوط به تشکیل خودپنداری است دادهاند.این موضوع برای متخصصین بهداشت روانی اهمیت خاصی دارد زیرا پندار فرد از شخصیت خود،تا اندازه ی زیادی تصور او را راجع به محیطش تعیین میکند. این دو عامل،نوع رفتارهای او را طرح می ریزد:اگر تصور از خود مثبت و نسبتا متعادل است، شخص دارای سلامت روانی است و اگر به عکس، خود پنداری شخص، منفی ونامتعادل باشد، او از لحاظ روانی ناسالم شناخته می شود (شاملو، ۱۳۸۶).
کودکان در رشد و تکامل مفاهیم خویشتن دو مفهوم را مشخص میسازند :۱- خودپنداری که از تجارب خارجی او اصطکاک با دیگران سرچشمه میگیرد.کودک درباره ی بدن،ظواهر، توانایی هایش در مقایسه با دوستانش مفاهیمی دارد.اول این نوع مفهوم رشدوگسترش مییابد،زیرا نخستین تجربه های کودک عینی هستند.۲-خودپنداری که بعد از مدرسه رفتن ایجاد می شود و جنبه ی درونی دارد و بر افکار واحساسات، و تجارب عاطفی کودک استوار میباشد. غالبا برای کودک دشوار است که خود را با مفاهیم ذهنی و عینی هماهنگ سازد و در نتیجه خود را دارای شخصیت دوگانه ای می پندارد.ولی به تدریج که به بلوغ نزدیک می شود، مفاهیم عینی و ذهنی از خویشتن را باهم ترکیب میکند و یکی میسازد و خود را یک وجود واحد ادراک میکند(شعاری نژاد،۱۳۸۳).
خودپنداره مجموعه ای از طرحواره های خود در در زمینه ای خاص است.طرحواره ها خود به دو صورت انگیزش به وجود می آورند: خود هماهنگ و خود ممکن در رابطه با خود هماهنگ، طرحواره ها برای تأیید کردن خود انگاره، رفتار را هدایت میکنند و از وقایعی که بازخوردی میدهند که ممکن است خودانگاره را رد کند، جلوگیری میکنند. به عبارت دیگر، رفتار برای تأیید کردن خودپنداره ی فرد مورد استفاده قرار میگیرد.
۲-۹-۱-خود هماهنگ
هنگامی که فرد، طرحواره ی روشنی را در زمینه ای خاص تشکیل میدهد، به طور کلی سعی میکند از این خود انگاره محافظت کند. بعد از اینکه طرحواره ها تشکیل شدند، به طور فزاینده ای در برابر اطلاعات مغایر مقاوم میشوند(مارکوس،۱۹۸۳،۱۹۷۷). افراد با جستجو کردن اطلاعات هماهنگ با خودپنداره شان و بی توجهی به اطلاعتی که با خودانگاره ی آن ها درتناقض است، از خودهماهنگ محافظت میکنند(سوان،۱۹۹۹،۱۹۸۵،۱۹۸۳،تسار، ۱۹۸۸). ناهماهنگی و تضاد نوعی ناراحتی هیجانی به وجود می آورند که علامت میدهند هماهنگی باید برگردد. به علاوه به خاطر محافظت از طرحواره ی خود، عمدا رفت و آمد با کسانی را انتخاب میکنیم که به صورت هماهنگ با خودانگاره مان با ما برخورد کنند، و عمدا از کسانی که به صورتی با ما برخورد می کنندکه با خودانگاره مان هماهنگ نیست، دوری می جوییم، فرایندی که«تعامل گزینشی» نامیده می شود (رابینسون و اسمیت- لووین،۱۹۹۲،سوان،پلهام و کرول، ۱۹۸۹). با انتخاب کردن دوستانی که خودانگاره ی ما را تأیید میکنند و با فاصله گرفتن از کسانی که خود انگاره ی ما را نفی میکنند، احتمال بازخورد تاییدکننده ی خود را افزایش داده و احتمال بازخورد رد کننده ی خود را کاهش میدهیم. عامل گزینشی توضیح میدهد علت اینکه تعامل خود را با دوستان، هم اتاقی ها، آموزگاران، هم تیم ها، همسر و غیره انتخاب میکنیم این است که از تعامل های اجتماعی برای حفظ و تأیید کردن خود انگاره مان استفاده کنیم (سوان، ۱۹۷۷). به رغم تلاش های پیشگیرانه، گاهی بازخورد ناهماهنگ با خود روی میدهد. اولین دفاع برای حفظ کردن خودهماهنگ، تحریف کردن اطلاعات است تا اینکه از حالت ناهماهنگ خارج شود. اطمینان فرد از اینکه طرحواره ی او معتبر واقعی است، «خاطرجمعی از خودپنداره» را تشکیل میدهد(هاریس و دیگران، ۱۹۸۴). درصورتی که خاطرجمعی از خودپنداره زیاد باشد، به ثبات طرحواره ی خود کمک میکند و بازخورد ناهماهنگ به ندرت آن را تغییر میدهد. اما اگر خاطرجمعی از خودپنداره کم باشد، بازخورد ناهماهنگ بالاخره طرحواره ی خود را تغییر خواهد داد. تعارض بین طرحواره ی نامطمئن و بازخورد ناهماهنگ، موجب«بحران تأیید خود» می شود (ریو،۲۰۰۵؛ به نقل از سید محمدی،۱۳۸۶) .
۲-۹-۲-خودهای ممکن
خودهای ممکن عمدتاً منشاء اجتماعی دارند، به طوری که فرد خودهایی را مشاهده میکند که دیگران از آن ها الگو گرفته اند(مارکوس[۳۰] و نوریوس[۳۱]،۱۹۹۶). خودهای ممکن بیانگر خود آینده هستند. بنابرین، خود ممکن مانند هدف، وظیفه ی انگیزشی دارد. خودهای ممکن، قطعه ی مهمی را به معمای چگونه خود رشد میکند، اضافه میکنند. خودهای ممکن در واقع، بازنمایی های ذهنی ویژگی ها، صفات، و توانایی هایی هستند که خود هنوز از آن ها برخوردار نیست. درصورتی که خود، دلیل یا بازخوردی برای تأیید کردن خود ممکن نداشته باشد، یکی از این دو پیامد روی میدهد: