“
ب: حقوق بشر دوستانه در پرتو مکاتب حقوقی، در این خصوص می توان گفت: اندیشه حقوق فطری در قرن بیستم متاثر از اندیشههای تحققی و جامعه شناختی و تاریخی و اندکی کم فروغ گردید. به خصوص در حقوق بینالمللی، حقوق ارادی (معاهده و عرف) جایگاه نخست و اول منابع حقوق را به خود اختصاص دادند. مکتب های مختلف تاریخی و جامعه شناختی و تحققی همه در افکار اصول حوقی طبیعی و تکیه بر واقعیت های اجتماعی هم صدا هستند.
در پایان، در مورد مبانی، برای این که به نتیجه ای کامل برسیم، درباره حقوق بشر دوستانه به طور خلاصه نتیجه مکتب های حقوقی را از دیدگاه تئوری بشر دوستانه بیان می شود:
الف: مکتب حقوق فطری و طبیعی با سابقه تاریخی درخشان در ساختن قواعد حقوق داشته است. امروزه به محدود حقوق تبدیل گردیده، مانند اصل وفای به عهد که همان فرم های حقوق فطری میباشند.
مکتب جامعه شناسی حقوقی هر چند که از روش شناسی علوم طبیعی به علم پرداخته است. ولی این مکتب نتایجی همانند حقوق فطری به دست دادهاند. مثل، تئوری همبستگی و احساس عدالت و منبع الهام بخش حقوق را مذهب میداند که در این زمینه لئون دوگی میگوید: «پیش از مسیحیت تمدن به معنای واقعی خود وجود نداشت، دین مسیح به انسان می فهماند که وجود و ارزش هر کس به روابطی است که او با دیگران پیوند میدهد. مسیح اعلام میکند که هر چه انسان با هم نوع خود مهربانتر و نزدیکتر شود، ارزش و انسانیت او افزودنی خواهد یافت.»[۱۱]
ب: مکتب حقوق ارادی با تمام تلاش هایی که در ایجاد نظم حقوق به عمل آورده، نشان داده است که بدون پشتیبانه عدالت، بشریت را به نظام های استبدادی و قربانی کردن حقوق فطری و طبیعی انسان ها هدایت میکند. در مکتب حقوق ارادی، نظم منهای عدالت به استعدادها و جنبههای روحی انسان سرکوب می شود.
ج: از منظر جامعه شناسی حقوقی، میگوید، وقتی جامعه را مبنای الهام بخش حقوق و حقوق زنده را دل اجتماع تلقی کنیم، مجموع های قوانین را بدون مطالعه پدیدههای اجتماعی جامعه را ناکام میداند، باید دانست که جامعه جهانی تمام اوصاف یک جامعه انسانی را دارد. در این خصوص می توان گفت: امروزه در همه قوانین کشورها نشانه های جرم سازی جنایات ضد بشری را کمابیش مشاهده کرد. و این مکتب قسمتی از واقعیت ما را بیان کردهاند و هیچ کدام نمی توانند تمام حقیقت را بیان کنند.[۱۲]
گفتار ششم: جایگاه حقوق بشر دوستانه
در اینجا سوالی مطرح می شود که آیا حقوق بشر دوستانه با حقوق توسل به زور یکسان است؟
در این رابطه می توان گفت که حقوق بشر دوستانه می کوشد با وضع مقرراتی، از خشونت بی اندازه در جنگ ها جلوگیری کند برای رسیدن به این منظور حقوق بشر دوستانه حق دولت ها را در انتخاب سلاح ها و روش های جنگی محدود از قربانیان درگیری های مسلحانه حمایت میکند، در حقوق بشر دوستانه هیچ توجهی به علت جنگ و قانونی یا غیر قانونی بودن آن نمی شود و تنها مسئله ای که مورد توجه و نظر است حمایت از قربانیان جنگ وکاهش خشونت است، بنابرین حقوق بشر دوستانه بدون توجه به علت جنگ و قانونی یا غیر قانونی بودن و صرف نظر از اینکه قربانیان متعلق به کدام یک از دو طرف درگیری میباشد، از آن ها حمایت میکند. این همان چیزی با عنوان JUSINBELLO یعنی (حقوق در جنگ ) با حقوق بشر دوستانه شناخته می شود. ولی JUSINBELLO یعنی ( حقوق جنگ ) یا حقوق توسل به زور، مفهومی و معنای تفاوتی دارد. خوب و شایسته است بدانیم که حتی با پایان جنگ جهانی اول، جامعه بینالمللی جنگ را ممنوع و غیر قانونی نمی دانست، در آن زمان جنگ راهی معمول برای حل اختلافات دولت ها بوده، ولی پس ازپایان جنگ جهانی دوم تلاش هایی برای ممنوع کردن جنگ آغاز شد و سرانجام منشور سازمان ملل متحد که در سال ۱۹۴۵ به تصویب دولت ها رسید. توسل به جنگ را جز در حالت منشور سازمان ملل متحد که در سال ۱۹۴۵ به تصویب دولت ها رسید، توسل به جنگ را جز در حالت دفاع از خود ممنوع و غیر قانونی اعلام کرد. پس امروزه و در حال حاضر توسل به جنگ در روابط بینالمللی ممنوع است و حتی جرم تلقی می شود.
مبحث دوم: اقسام منازعات
الف: منازعات بینالمللی
ب: منازعات غیر بینالمللی
گفتار اول: منازعات بینالمللی
بند اول: تعریف منازعات بینالمللی
منازعه که آن را درزبان انگلیسی (Conflict) یاد میکنند عبارت از تنش وتصادم میان دو فرد، گروه یا دو کشور پیرامون اختلاف نظر، ارزشها، موقف مشخص یا تضاد منافع میباشد.
همچنین بعضی ها منازعه را فرصت برای بهتر شدن روابط دو طرف می دانند، منازعه را فرصت و یا زمان تفکر بهتر می پندارند.
گفتار دوم: منازعات غیر بینالمللی (داخلی) بند اول: تعریف منازعات غیر بینالمللی
منظور از نزاع داخلی مجموعه تنشهای سیاسی و نظامی و برخوردهای خشونتآمیزی است که در داخل سرزمین یک دولت ملی اتفاق میافتد. این مجموعه درگیریها و خشونتها به دلایل و انگیزه های مختلفی اتفاق میافتد اما در نهایت تمامی آن ها دارای هدف سیاسی و دستیابی به قدرت میباشد.
درگیریهای داخلی ممکن است بین حکومت با مخالفان خود درخصوص نوع رژیم سیاسی یا طبقه حاکمه (با ماهیت قومی یا نژادی) باشد و یا این که درگیری بین حکومت و بخشهایی از جامعه و سرزمین باشد که دارای اهداف سیاسی متفاوتی با دولت حاکم باشند. به هر حال آنچه در تمامی منازعات داخلی مشترک است بحث داشتن هدف سیاسی است و جنگ و خشونت به خاطر دستیازی به اهداف سیاسی و رسیدن به نوعی از قدرت سیاسی، مشارکت بیشتر در قدرت یا خودمختاری در اعمال قدرت صورت میگیرد.
در یک نزاع داخلی هرچه ایده معارضین حکومت وسیعتر و مشارکت مردمی در آن گسترده باشد ماهیت نزاع داخلی جریانی ملی نامیده میشود و چنانچه معارضین حکومت بخشهایی از جامعه یا سرزمین را شامل شوند ماهیت نزاع درگیری قومی نامیده میشود. در اغلب مطالعات صورت گرفته درخصوص منازعات داخلی عمده توجه به سمت درگیریهای قومی است. به عنوان مثال در سال ۱۹۹۲ مؤسسه کارنگی در مطالعه خود درخصوص منازعات داخلی بیش از ۰۶ کشور جهان به این جمعبندی رسیده است که اکثریت غالب منازعات، جنبشهایی هستند که در حداقل خواسته خود خواهان خودمختاری و در حداکثر خواسته خود خواستار تجزیه و تشکیل یک دولت-ملت همگون جدید (کشور ما برای ملت ما) میباشند.
“
فرم در حال بارگذاری ...