بیماری صرع یکی از شایعترین بیماریهای مزمن عصبی است و شیوع آن حدود یک درصد عنوان شده است (کاپلان سادوک[1]، 2003).
صرع بر اثر تخلیه الکتریکی غیر طبیعی بر اثر نورون های بیش از حد تحریک شده با غیر قطبی شدن بعد از سیناپس به وجود می آید، مکانیسم های عامل این غیر قطبی شدن شامل، تغییر هدایت یونی، کاهش مهار عصب رسانه گابا روی تحریک پذیری کورتکس مغز، افزایش تحریک پذیری کورتکس مغز در اثر گلوتامات می باشد (ماریو و مندز[2]، 2005).صرع یک نشانگان است که در آن تغییرات الکتروفیزیو لوژیک تغییرات ساختمانی و بیو شیمیایی در مغز به ویژه در سیستم لیمبیک، لوب های گیجگاهی و احتمالاً
لوب های پیشانی مشاهده می گردد. تغییرات مذکور امکان دارد بر عملکرد هیجانی، رفتاری، شناختی و اجتماعی فرد مصروع اثر بگذارد. اگرچه آسیب شناسی روانی صرع به طور دقیق مشخص نشده است اما نتیجه افزایش اختلالات روان پزشکی در این اختلال نورولوژیک دیده می شود(وینکلز[3]، 2004).
میزان بروز صرع در سالخوردگان و كودكان بیش از سنین دیگر است و مردان بیشتر از زنان درگیر می شوند (آندریول و همکاران [4]، 2001). مطالعات انجام شده در جمعیت عمومی، شیوع اختلالات روان پزشکی را در مبتلایان به صرع دو برابر بیشتر از غیرمبتلایان عنوان کرده اند(گاتازیز و همکاران [5]، 2004). شیوع کلی اختلالات روانی را در صرع مزمن 60-50 درصد ذکر کرده اند. از بین اختلالات روان پزشکی مختلف همراه صرع، حداکثر توجه به افسردگی شده است و اختلالات دیگر کمتر مورد توجه بوده اند (بینبرگ و همکاران[6] ،2005).
در مورد شایع ترین اختلال روان پزشكی همراه با صرع اختلاف نظر وجود دارد. برخی مطالعات افسردگی (پرین و همکاران[7] ، 1996) و برخی دیگر اختلال اضطرابی(کاپلان سایدرس و همکاران[8]، 2005) را شایعترین اختلال گزارش كردهاند. احساس بی ارزشی، ناامیدی، غمگینی و عصبی بودن در مبتلایان به صرع بیش از غیرمبتلایان بوده است(استرین و همکاران[9] ،2005). نشانگان ملال بین حمله ای و جنون صرع نیز از جمله اختلالات روان پزشکی گزارش شده در مبتلایان به صرع است(اسوینکل و همکاران[10]،2005). گزارش شده که تفکرات خودکشی در این بیماران بیشتر از جمعیت عمومی می باشد(کاپلان سادوک و همکاران، 2005).
شیوع افسردگی در این بیماران دو برابر بیماران مبتلا به سایر بیماری های ناتوانکننده است. اغلب افسردگی در این بیماران تشخیص داده نمیشود یا به طور ناقص مورد درمان قرار میگیرد. درمان ناقص افسردگی در این بیماران به طور بارز میتواند پیامدهای مهمی را به دنبال داشته باشد (آندریول[11] و همکاران، 2001).
افسردگی باعث افت کیفیت زندگی مبتلایان به صرع می شود (کاپلان سادوک[12] و همکاران، 2005). اضطراب نیز می تواند اثرات نامطلوب زیادی بر کیفیت زندگی مبتلایان به صرع وارد نماید (بینبرگ[13] و همکاران ،2005). وجود افسردگی در کنار صرع به بهره گیری بیشتر از خدمات درمانی سرپایی، بستری و هزینه بیشتر درمان منجر شده است (لی و همکاران[14] ،2005).
همچنین عنوان شده که کیفیت زندگی مبتلایان به صرع، بیش از آنچه وابسته به متغیرهای مرتبط با صرع باشد، وابسته به متغیرهای وابسته به سلامت روانی میباشد (گلیام[15]،2005). علیرغم اهمیت فراوان، افسردگی در مبتلایان به صرع کمتر مورد تشخیص و درمان قرار میگیرد (جونز و همکاران ،2005). پزشکان از طریق ارزیابی و تشخیص مشکلات روان پزشکی مبتلایان به صرع خواهند توانست پیامدهای بیماران خود را ارتقا بخشند (استرین [16]و همکاران ،2005).
توجه بیشتر ارایهکنندگان خدمات بهداشتی به اختلالات روان پزشکی همراه در مبتلایان به صرع الزامی است (بلومرو[17] همکاران،1995).
با توجه به اثرات نامناسب اختلالات روان پزشکی بر زندگی بیماران و ضرورت توجه به این اختلالات، مطالعه حاضر با هدف تعیین فراوانی افسردگی در بیماران مبتلا به صرع و هم چنین بررسی ارتباط بین فراوانی علایم مذکور و برخی متغیرها انجام شده است.
1-2- بیان مساله
افسردگی شایع ترین اختلال روان پزشکی است که بر اساس بر آورد سازمان جهانی بهداشت، تا سال 2020، پس از بیماری های قلبی عروقی، دومین بیماری تهدید کنندة سلامت و حیات انسان در سراسر جهان خواهد بود( ماری و لوپز[18]،1998؛از ابراهیمی،1386). مبتلایان به اختلالات طبی مزمن، به طور چشمگیری بیش از سایر افراد در معرض خطر ابتلا به این بیماری هستند به طوری که دربرخی از مطالعات میزان شیوع 23- 15 در صد را برای آن گزارش کرده اند( لی، 2007).
افسردگی امری شایع در میان بیماران مبتلا به صرع است، اما مطالعات اندکی در خصوص بررسی این اختلال وجود دارد.( ماریو و همکاران[19]، 1986) شیوع افسردگی را به صورت مقایسه ای در بیماران سرپایی مرتبط با معلولیت و پدیدهشناسی آن در بیماران بالینی بستری شده در بیمارستان مورد بررسی قرار دادند. نتایج این پژوهش نشان داد 55 درصد از 175 بیمار سرپایی مصروع، و 30 درصد از 70 مورد گروه کنترلی مقایسه ای،مبتلابه افسردگی ، و 30 درصد از بیماران مصروع در مقابل 7 درصد از گروه کنترلی، تلاش های قبلی در ارتباط با اقدام به خودکشی داشته اند. بیماران مصروع، چهار برابر بیش از بیماران غیرمصروع، سابقه بستری شدن در بیمارستان به علت افسردگی را داشتند. 16 بیمار حملههای جزئی داشته، و 10 نفر از هر 11 بیمار مورد ثبت امواج الکتریکی مغزی جانبی متمرکز بر نیم کره سمت چپ قرار گرفتند. این نتایج نشاندهنده اختلال روانی ناشی از کارکرد معیوب روانمغزی یا لیمبیک میباشد (ماریو و همکاران ، 1986).
در اوایل قرن بیستم ( کراپلین،[20] 1903) و سپس بلومر به توصیف افسردگی در بیماران مصروع، که شامل یک الگوی چندشکلی نشآن های، و دربرگیرنده نشانه های مؤثر به همراه تحریکپذیری خلقی بالا، و در آمیخته با خلق سرحالی، ترس ، نشانه هایی از اضطراب، بیرمقی، درد و بیخوابی بود، پرداختند.
گاستات نیز این مشاهدات را مورد تایید قرار داد. بلومر، اصطلاح “اختلال بیقراری یا ملال بین حملهای” را برای نام گذاری این نوع از افسردگی در بیماران مصروع عنوان کرد. و دوره سیر مزمن آن را با بهره گرفتن از دوره های عاری از نشانه عودکننده که به خوبی به دوزهای پایین تجویز داروهای ضد افسردگی جواب میداد، توصیف نمود(بلومر وهمکاران[21]، 1988).
میزان شیوع افسردگی عمده در جمعیت عادی را تا 25 در صد نیز تخمین زده اند ( سادوک و سادوک،[22] 2003) در حالی که این رقم در مبتلایان به صرع چهار تا پنج برابر میزان متوسط آن در جامعه است(جونز و همکاران[23]،2005). صرع همراه با افسردگی، تأثیرات عمیقی بر جای می گذارد و به افت عملکرد روزانه و تنزل کیفیت زندگی بیمار، کاهش پیشرفت تحصیلی در کودکان و نوجوانان مبتلا(توسون وهمکاران[24]،2008)کاهش میزان ازدواج و افزایش نرخ بیکاری و تشنج، مرگ و میر بالا( ولسین وهمکاران[25]،1999) و افزایش نیاز به درمان های پزشکی منجر می شود.از لحاظ آماری 5- 1درصد افراد جامعه به عارضه صرع مبتلا هستند و امکان ابتلا به صرع برای هر کس وجود دارد (میلانی فر،1383).
میزان خودکشی نیز در بیماران مصروع، چهار تا پنج برابر جمعیت عادی است( لامبرت[26]،1999). استرس های روانی- اجتماعی، به ویژه افسردگی، از عوامل افزایش دهنده خطر خودکشی در این بیماران است.( لامبرت ،1999).
193 بیمار سرپایی مصروع بالغ را از لحاظ افسردگی و نیز تمایل به خودکشی مورد ارزیابی قرارگرفتند.نتایج نشان داد شیوع تمایل به خودکشی در بین این بیماران،9/11درصد بود(هکمویک7،2012 ) .
به طور معمول، افسردگی اساسی به صورت عودکننده و بازتکرار شونده، و با نشانه هایی از اضطراب ویا اختلالات اضطرابی بروز می کند، و این بیماری جنبی خطرخودکشی را که در بیماران مصروع بالاتر از عموم جمعیت میباشد، را افزایش میدهد. مروری بر 11 مطالعه، نشان داد که نرخ کلی خودکشی در افراد مصروع، پنج برابر بیشتر از عموم جامعه، و 25 برابر میزان مورد انتظار بیماران مبتلا به حملههای جزئی ناشی از لب گیجگاهی است. نرخ خودکشی متوسط طول عمر برای بیماران مصروع12 درصد، و برای عموم جمعیت 1/1 الی 2/1 درصد است (کانر[27]، 2009).
بنابر نتایج پژوهش ها، نشانه های افسردگی در بیماران مصروع، با افکار خود کشی ارتباط قوی دارد
( استفانلوو همکاران[28]،2010). با این همه افسردگی به عنوان شایع ترین اختلال روانی همراه با صرع، غالباً مورد غفلت قرار می گیرد و تلاشی برای در مان آن صورت نمی گیرد ( اسوینکلز و همکاران[29] ،2006).
یکی از مدل های رایج در تبیین افسردگی همراه با صرع، مدل شناختی است. مدل شناختی افسردگی بر این فرض استوار است که فقدان اولیه، با شکل دهی به ساختارهای شناختی پایدار شخص را در مقابل افسردگی آسیب پذیر می سازد. حوادثی که باورهای مرکزی و پیش فرض های زیر بنایی متضاد را بر
می انگیزند، سبب افسردگی می شو د ( بک[30]،1967). صرع با ایجاد باورهای زیر بنایی ناکار آمد،
مهارت های سازگاری و توانایی مقابله با مشکلات یک بیماری مزمن را تحت تأثیر قرار می دهد.
باورهای این بیماری با عقاید یک فرد عادی تفاوت دارد و به وسیلة تجارب منفی ابتلا به صرع تقویت می شود و به سطوح بالای افسردگی و اضطراب مزمن می انجامد( تدمن[31]، 1995).
منفی گرایی نیز به عنوان بخشی دیگر از مدل آسیب پذیری افسردگی مطرح است. بر اساس این مدل آسیب پذیری شناختی تبیین افسردگی در صرع، نحوة ادراک بیماران از خود و تصور آن ها را از میزان کارآیی شان به شدت تحت تأثیر قرار می دهد. به گفتة بندورا، ادراک توانایی ای است که رفتار را تعیین
می کند، نه واقعیت شرایط را.( تدمن،1995) و مبتلایان به صرع، به دلیل [32]ادراک منفی از خود، تمایل زیادی دارند که شکست های ناشی از مبتلا بودن به یک بیماری عصب شناختی را به ناکار آمدی خود نسبت دهند. آن ها با انتقال این حس ناکار آمدی و درماندگی به سایر تجارب شان، بسیاری از فرصت ها را برای داشتن عملکرد مؤثر از خود می گیرند(لی2 ،2007).
در مدل شناختی افسردگی، محرک خلق افسرده، رویدادهای منفی و پر استرس زندگی است. رویدادهای پر استرس بخش عمدة زندگی بیماران مبتلا به صرع را تشکیل می دهند. ایتلا به صرع، درمان آن و درگیر بودن همیشگی با یک اختلال عصب شناختی مزمن، طیفی از استرس برای بیمار در پی دارد. در بسیاری از موارد، افراد مبتلا در فاصلة بین حملات، توانایی زندگی طبیعی را دارند، اما مشکلات مربوط به آثار جانبی درمان، ترس از دست دادن کنترل و انگ های اجتماعی نادرست محدودیت های اجتماعی وسیعی برای مبتلایان ایجاد می کند.
ماهیت غیر قابل پیش بینی حملات، مبتلایان به صرع را اکثراً با موقعیت های پراسترس مثل مشکلات مربوط به کار و استخدام و روابط بین فردی ضعیف مواجه می کند( دوینسکی[33]،2001).
درمان دارویی افسردگی در صرع پیچیده است زیرا همواره این نگرانی وجود دارد که بعضی از انواع داروهای ضد افسردگی ممکن است فراوانی حملات را تحت تأثیر قرار دهند.مطالعات نشان داده است که درمان شناختی- رفتاری، دست کم به اندازه درمان دارویی بر درمان علایم افسردگی تأثیر دارد.تحقیقات مربوط به صرع، غالباً بر شیوع اختلالات روان پزشکی این بیماران(پلوک[34]،2004). تأثیر همایندی افسردگی با صرع بر کیفیت زندگی بیماران ( کرامر[35]و همکاران ، 2003) تأثیر ویژگی های بالینی حملات، پی آمدهای جراحی یا تأثیر درمان دارویی بر کیفیت زندگی این بیماران متمرکزند(بولیون [36]و همکاران ،2004).
با توجه مسأله مطرح شده پژوهش گر به دنبال پاسخ به این سؤال است که میزان شیوع افسردگی و عوامل مؤثر بر آن در بیماران مصروع تا چه میزان است ؟
[1] . Kaplan, H & Sadock, B.J
[2] . Mario,F, Mendez & Ashel
[3] . Winkels,j&Kuyk,R
[4] . Andreoli ,T.E, Carpenter,C.C.J , Griggs,R.C,& Loscalzo,J
[5] . Gaitatzis, A ,Carroll,K, Majeed,A & Sander,J.W
[6] . Beyenburg ,S, Mitchell ,A.J, Schmidt ,D, Elger,C.E & Reuber,M
[7] . Perini,G.I, Tosin ,C, Carraro,C, Bernasconi ,G, Canevini,M.P,Canger,R & et al
[8] . Caplan,R, Siddarth,P, Gurbani,S,Hanson ,R,Sankar,R & Shields,W.D
[9]. Strine,T.W,Kobau,R,Chapman,D.P,Thurman,D.J,Price,P&Balluz,L.S
[10] .Swinkels,W.A,Kuyk,J,Van Dyck,R&Spinhoven,P
[11]. Anderuol,T.E,Carpenter,CCJ,Griggs,RC&Loscalzo,J
[12].Kaplan, H & Sadock, B.J
6.Estrin
[19] .Mario,F.,Mendez&Ashle
[20] .Kraplin
[21]. Blumer,D, Montouris,G & Herman
[22]. Sadock,B.J&Sadock,V.A
[23]. Jones,J.A,Herman,B.P,Barry,J.J,Gilliam,F,kaneer,A.M&Meadork,K.J
[24].Tosun,A,Gokcen,S,Ozbaran,B,Serdaroglu,G,Polat,M,Tekgul,H&Gokboen,S
2.Wulsin,I.R,Vailant,G.E&Well,V.E
[26].Lambert,J.D&Clark,Lamper.D.S
[27].Kanner,A.M
[28].Stefanello,S,Marin,Leon,L,Fernandes,P.T,Min,L.L&Botega,N.J
[29].Swinkels,W.A,Kuyk,J,Van Dyck.R&Spinhoven,P
[30].Beck,A.T
1.Tedman
3.Devinsky,O
4.Pellock,J.M
5.Cramer,J.A,Bumer,D,Reed,M&Fanning,K
6.Boylan,L.S,Flint,L.A,Labovitz,D.L,Jackson,S.C,Starner,K&Devinsky,O
صاحبنظران و محققین معتقدند که ارزیابی عملکرد موضوع اصلی در تمامی تجزیه و تحلیلهای سازمانی محسوب میشود و تصور سازمانی که شامل ارزیابی و اندازهگیری عملکرد نباشد، عملاً غیرممکن به نظر میرسد. چرا که در دنیای رقابتی عصر حاضر، سازمانها برای رشد و پایداری خود باید به شدت تلاش نموده و از استراتژی مناسب جهت پیشرفت و حفظ بقای خود بهرهگیری نمایند.
در طول دو دهه اخیر، مدیران شاهد یک دوره تغییرات شگرف جهانی به واسطه پیشرفت در تکنولوژی، جهانی شدن بازارها و شرایط جدید اقتصاد سیاسی بودهاند. با افزایش تعداد رقبا در کلاس جهانی، سازمانها مجبور شدند که سریعاً فرایندی درون سازمانی را برای باقی
ماندن در صحنه رقابت جهانی بهبود بخشند (فیضآبادی، 1382، ص:1). محیط پیرامون سازمانها به سرعت در حال تغییر است که از جمله این تغییرات تنوع تقاضا و نیازهای مشتریان است. سازمانها در خلأ نیستند. هر سازمانی، اعم از شرکتهای بزرگ، شرکتهای دولتی، یا کسبوکارهای کوچک میخواهند خواستههای مشتریان و سهامداران گوناگون را برآورده سازند. خواست مشتری بر کیفیت بالا و خدمت رسانی سریع موجب افزایش فشارهایی شده است که قبلاً وجود نداشته است. در بازار رقابتی موجود، بنگاههای اقتصادی و تولیدی علاوه بر پرداختن به سازمان و منابع داخلی، خود را به مدیریت و نظارت بر منابع و ارکان مرتبط خارج از سازمان نیازمند یافتهاند (نقاده و همکاران، 1391، ص:1).
محدودیت مهم دیگری که سازمانها را در تنگنا قرار داده است، کمیابی و محدودیت منابع و امکانات است. یکی از راههای کاهش این مشکلات استفاده مناسب از تامین کنندگان و منابع بیرونی است. سازمانها و شرکتهای زمان حاضر مدت زیادی است كه به این مسئله و اهمیت آن پی بردهاند كه برای اینكه بتوانند در صحنههای رقابت جهانی دوام بیاورند و با چهرهای موفق ظاهر شوند نیاز دارند عوامل خاصی از قبیل كیفیت محصولات و كیفیت روندهای اجرایی و تولیدی سازمانی را در ساختار و محصولات خود به حد مطلوب و مورد قبولی برسانند. در این راستا، در فصل اول تحقیق به بررسی کلیات تحقیق پرداخته شده است که در برگیرنده بیان مسئله، اهمیت و ضرورت تحقیق، چارچوب نظری تحقیق، سؤالهای تحقیق، اهداف و تعریف مفهومی و عملیاتی تحقیق بیان شده است.
نوجوانی یکی از دشوارترین، تنش زاترین و در عین حال هیجان انگیزترین دوره زندگی، هم برای خود نوجوان و هم والدین و مربیان به شمار می آید. در خلال این دوره، لذت ناشی از استقلال و خودمختاری، صمیمیت، خوش بینی و امید به آینده از زمره لذات جدیدی هستند که قبل از آن تجربه نشده اند.
تغییرات روانی اجتماعی، شناختی و بیولوژیكی در دورة نوجوانی، فرصتهای تحولی بیشماری را برای نوجوان فراهم میكند تا در رفتارهایی درگیر شود كه به طور ضمنی، در اتخاذ سبك زندگی همراه با سلامت و یا به خطر انداختن سلامت اهمیت دارد (هریس، دانکن و بایس جولی، 2002 ). از طرفی، نوجوانان به كشف موقعیت های مخاطره ای تمایل دارند و این امر ظرفیت آنها را برای نداشتن زندگی طولانی و حتی مرگ بالا برده است (استویبر و گاد[1]، 1995).
كركمر و گرین[2] (2000) مخاطره جویی را تمایل برای درگیر شدن در رفتارهایی می دانند كه تهدید آمیز است یا به سلامت ذهنی و فیزیكی شخص آسیب می رساند. دربارهی این که چه عواملی باعث میشود بعضی افراد میل به رفتارهای پرخطر داشته باشند، نظریههای مختلفی وجود دارد.
طرحوارهها، هسته اصلی خودپندارهی فرد را تشکیل می دهند و پردازش اطلاعات فرد را درباره خود، دنیا و دیگران هدایت می کنند. طبق نظریه یانگ طرحوارههای ناسازگار اولیه موضوعات ثابت، فراگیر و پایداری هستند که از خاطرات، هیجانها، شناختها و احساسهای بدنی تشکیل شده اند. این طرحوارهها از طریق تعامل خلق و خوی کودک با تجربیات منفی و مداوم وی شکل میگیرند و به سازگاری فرد با خانواده یا محیطش کمک می کنند. اما، این طرحوارهها در دورانهای بعدی زندگی ممکن است ناسازگارانه باشند، زیرا طرحوارهها انعطاف ناپذیر و در مقابل تغییر مقاوم هستند.این طرحواره ها باعث تحریک افکار خودآیند منفی و ناراحتی روانی شدیدی میشوند. به این ترتیب، طرحوارهها ممکن است هستهی اصلی آسیبشناسی در بسیاری از اختلالات باشند(فتی و همکاران، 1388).
از آن جا كه طرحوارهها نیز بنیادهای شناختی فرد را تشكیل داده و میتوانند رفتارهای فرد را شكل داده و به آن سمت و سو دهند، لذا میتوان بین طرحوارههای ناسازگار اولیه به عنوان بخش زیرین و سخت شناختهای افراد كه اغلب در دوره های تحولی رشد شكل گرفتهاند، با رفتارهای ناسازگارانه در مقاطع بعدی رشد افراد، رابطه برقرار نمود طرحوارهها از جمله علل فردی و روانشناختی است كه در مطالعه وابستگی به مواد از اهمیت ویژه ای برخوردارند، طرحوارهها موجب سوگیری در تفسیرهای فرد از رویدادها شده و این سوگیریها خود را به صورت نگرشهای تحریف شده، گمانههای نادرست، اهداف و چشمداشتهای غیر واقعبینانه نشان میدهند، طرحوارههای ناسازگار اولیه، الگوها یا درونمایههای عمیق و فراگیری هستند كه به رابطه فرد با خود یا دیگران ارتباط دارند و به شدت ناكارآمد هستند(حقیقت منش،1386).
در این پژوهش به بررسی نقش طرحواره های ناسازگار اولیه بر رفتارهای پرخطر دانش آموزان مقاطع سوم متوسطه و پیش دانشگاهی شهرستان فریمان پرداخته شده است.
در عصر حاضر به علت پیشرفت های فناوری و تأثیر مستقیم آن برکیفیت زندگی انسان، پرداختن به مسئله سلامت و عوامل تأثیرگذار بر آن اهمیت ویژهای یافته است و تأمین سلامتی افراد جامعه یکی از مهمترین مسائل اساسی در هر کشوری محسوب می شود(نیدوو[3]،2000).
یکی ازموارد جدی تهدیدکننده سلامت که در سالهای اخیر با توجه به تغییرات سریع اجتماعی، ازسوی سازمانهای بهداشتی، مجریان قانون و سیاستگذاران اجتماعی به عنوان یکی از مهمترین مشکلات موجود در جامعه مورد توجه قرارگرفته است شیوع رفتارهای پرخطر در میان اقشار مختلف میباشد (پورافکاری ،1383). به عنوان مثال پیش بینی شده است که تا سال 2030 تنها میزان بیماریها و مرگ و میر ناشی از مصرف دخانیات به رقم ده میلیون نفر در سال برسد (اسلاسکی[4]، 2004).
اگر پیامدهای جسمی، روانی و اجتماعی سایر رفتارهای پرخطر مانند سوء مصرف مواد، خشونت و ایدز را نیز به حساب آوریم، آسیبهای وارده چند برابر می شود. هر چند که هیچ یک از اقشار جامعه از عواقب رفتارهای تهدید کننده سلامت در امان نیستند اما بعضی از گروه های اجتماعی از جمله نوجوانان درمعرض خطر بیشتری قرار دارند. بطوری که بسیاری از قربانیان رفتارهای پرخطر در آینده از میان نوجوانان امروزی خواهند بود. بسیاری از نوجوانان در مقابله با دشواریها و بحران در دوره نوجوانی دست به رفتارهایی میزنند که سلامت حال و آینده آنها را مورد تهدید قرار میدهد. مصرف مواد، خشونت و رفتارهای جنسی ناایمن، عوامل بسیاری از موارد مرگ و میر در سنین نوجوانی و اوایل بزرگسالی را تشکیل میدهند(لیندبرگ ، باگست و ویلیامز[5]،2000). درحالی که بزرگسالان ، بیشتر از بیماریهایی چون سرطان، نارسائیهای قلبی-عروقی و دیابت آسیب میپذیرند(اوزر[6]و همکاران،2003). بر اساس آمارهای پیش بینی شده توسط بانک جهانی در رابطه با شاخص های توسعه جهانی در سال 2005 حدود 8.5 میلیون نفر جمعیت کشورمان را نوجوانان 14 تا 18 ساله تشکیل داده اند که این میزان معادل 12.5 درصد جمعیت کشور بوده است.(سازمان ملی جوانان ،1381).
علی رغم تلاش بسیاری که در دو دهه اخیر در جهت افزایش آگاهی عمومی نسبت به مضرات و خطرات رفتارهای پرخطر صورت گرفته است
همچنان با افزایش روز افزون این رفتارها بویژه در میان جوانان و نوجوانان روبرو هستیم . مطالعات نشان دادهاند که اغلب رفتارهای پرخطر از جمله مصرف سیگار، الکل، مواد مخدر و رفتارهای جنسی نا ایمن در سنین قبل از 18 سالگی آغاز می شود(برگمن و اسکات[7]،2001).
توجه به رفتارهای پرخطر در میان نوجوانان و تلاش در جهت شناخت و پیشگیری آنها از اواخر دهه 1980 از ایالات متحده آغاز شد و گسترش روز افزونی در میان سایر جوامع داشته است.از سال 1991 ایالات متحده یک برنامه ملی مدرسه مدار تحت عنوان” سیستم نظارت بر رفتارهای پرخطر جوانان[8]” را طراحی و به اجرا گذارده. که ارزیابی 9 مقوله از رفتارهای پرخطر در نوجوانان- شامل خشونت، خودکشی، بی ملاحظگی در رانندگی، مصرف دخانیات، الکل و مواد، رفتارهای پرخطر جنسی که احتمال ابتلاء به ایدز یا بیماری های مقاربتی را داشته باشند، رفتارهای تغذیه ای نا سالم و عدم انجام فعالیت های بدنی و ورزشی را در بر می گیرد.در ایران نیز مدتی است که توجه به رفتارهای پرخطر در نوجوانان و راه های مقابله با آنها آغاز شده است.
دلایل رفتارهای خطرجویی متفاوت است از جمله انگیزه های هیجانخواهی، ترسهای بیکفایتی، نیاز به تحکیم هویت مردانه و انگیزههای گروهی نظیر فشار همسالان. این رفتار ممکن است بازتاب تخیلات همه توانی برخی از نوجوانان نیز باشدکه خود را در مقابل صدمات وجراحات آسیب ناپذیر تصور می کنند(پورافکاری ، 1383).
گروهی از محققان نیز، بر نقش محوری طرحواره های شناختی، در حفظ و ثبات رفتار پرخطر و پرخاشگرانه در زمان و موقعیت های گوناگون تأکید داشته اند.(ارون و هیوسمان[9]،1991؛ هیوسمان،1988)در این خصوص، کریکو دودیج[10](1994) با ارائه مدل پردازش اطلاعات اجتماعی، نقش ساختارهای ذهنی، بویژه طرحوارههای شناختی را درتنظیم رفتارهای پرخطر و پرخاشگرانه مهم تلقی کرده اند.هیوسمان (1988) نیز معتقد است که رفتار پرخاشگرانه به علت درونی شدن تعداد زیادی از طرحواره های پرخاشگر، در ساختار ذهن فرد، بروز می کند.
طرحواره های ناسازگار اولیه اساسا مضامین نا آشكار و ناهوشیارند كه توسط افراد حفظ میشوند. این طرحواره ها به عنوان الگویی برای پردازش تجارب به كار می روند و در نتیجه در سرتاسر زندگی گسترش می یابند و رفتارها، افكار، احساسات و روابط بین شخصی را تعیین می كنند. طرحواره های ناسازگار اولیه غالبا ناكارآمد و پایدارند. فرض بر این است كه طرحواره ها به صورت مستقیم و غیر مستقیم باعث بروز مشكلات و ناراحتی هایی نظیر: افسردگی، تنهایی یا روابط مخرب دیگر می شوند(یانگ، 2008).
طرحواره های ناسازگار به عنوان زیرساخت های شناختی منجر به تشكیل باورهای غیرمنطقی می شوند. طرحوارهها دارای مؤلفه های شناختی، عاطفی و رفتاری هستند . هنگامی كه طرحوارههای ناسازگار اولیه فعال میشوند سطوحی از هیجان منتشر می شود و مستقیم یا غیرمستقیم منجر به اشكال مختلفی از آشفتگیهای روان شناختی نظیر افسردگی، اضطراب، عدم توانایی شغلی، سوء مصرف مواد، تعارضات بین فردی و مانند آن می شود با توجه به مطالب فوق پژوهش حاضر در نظر دارد به خاطر گستردگی و ارتباط نزدیكی كه بین طرحواره های ناسازگار اولیه و رفتارهای پرخطر وجود دارد به طور جامع این دو متغیر را در رابطه با هم مورد بررسی قرار دهد.و اهمیتی كه این مؤلفه در ظهور رفتارهای پرخطر دانش آموزان دارد را به نوعی تبیین نماید. لذا سوال اصلی این است كه آیا بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و رفتارهای پرخطر در دانش آموزان مقطع متوسطه رابطه ای وجود دارد یا خیر؟
علی رغم تلاش بسیاری که در دو دهه اخیر در جهت افزایش آگاهی عمومی نسبت به مضرات و خطرات رفتارهای پر خطر صورت گرفته است همچنان با افزایش روز افزون این رفتارها بویژه در میان جوانان و نوجوانان روبرو هستیم. مطالعات نشان داده اند که اغلب رفتارهای پرخطرازجمله مصرف سیگار، الکل، موادمخدرو رفتارهای جنسی ناایمن درسنین قبل از 18سالگی آغازمی شوند. (برگمن و اسکات،2001). در دهه های اخیر روان شناسان دربررسی اختلالات و آسیب ها دریافته اند که این اختــــلالات در ناتوانی برخی افراد درتحلیل های خود وموقعیت خود ریشه دارند. بنابراین با توجه به تغییرات و پیچیدگی های روز افزون جامعه و گسترش روابط اجتماعی ، آماده سازی افراد به خصوص نسل جوان جهت رویارویی با موقعیت های دشوار امری ضروری به نظر می رسد. (طارمیان،ماهجویی و فتحی، 1387)
از آنجا که رفتارهای پرخطر می تواند به میزان قابل توجهی تحت تاثیر زندگی جوانان و کسانی که در اطراف آنها، ضروری است که والدین، مربیان و سایر بزرگسالان نگران از شیوع این رفتارها، از عواملی که احتمال بروز آنها را افزایش دهد، و آنچه که می تواند منجر به کاهش و یا جلوگیری از این خطرات بکند آگاه شوند.(سونگ ، گلانتز و هالپرن-فلشر[11]، 2009).
از طرفی با توجه به این مسأله که امروزه شیوع رفتارهای پرخطر جوانان به یکی از مهم ترین و گسترده ترین دل نگرانی های جوامع بشری تبدیل شده است و به رغم فعالیت های گذشته، رفتارهای پرخطر در سطح جهان دارای رشد تصاعدی بوده است لذا با توجه به این شرایط باید جاه طلبی های جوانان را درك نموده و به خلق فرصت هایی برای جوانان پرداخته شود . از آنجا که جوانان بزرگ ترین سرمایه ها و پویاترین نیروهای هر جامعه در مسیر سازندگی و رسیدن به رشد و بالندگی آن جامعه می باشند تا جایی که می توان میزان موفقیت هر جامعه ای در گذر از عقب ماندگی و صعود به قله رفیع توسعه یافتگی را از روی میزان مشارکت نسل جوان آن جامعه در عرصه های مختلف سازندگی پیش بینی نمود، لذا شناخت هرچه بیشتر جوانان و آشناشدن با ویژگی های طرحواره ای آنان می تواند زمینه ساز رشد آن جامعه باشد.لذا در این پژوهش سعی بر آن است نقش طرحواره های ناسازگار اولیه بر رفتارهای پرخطر مورد بررسی قرار گیرد.
این پژوهش ابتدا میزان رفتارهای پرخطر در بین دانش آموز و همچنین وضعیت طرحواره های ناسازگار اولیه آنها را مورد مطالعه قرار داده و سپس با در دست داشتن این اطلاعات به کشف روابط موجود میان این دو مقوله و چگونگی پیش بینی رفتارهای پر خطر دانش آموز براساس طرحواره های ناسازگار اولیه در آنها پرداخته می شود.
[1] Stoiber & Good
[2] Krcmar & Greene
[3] nidroo
[4] Slusky
[5] Lindberg , Boggest , Williams
[6] Ozer
[7] Bergman & scott
[8] Youth Risk Behavior Surveillance System (YRBSS)
[9] Eron & huresman
[10] Crick & Dodge
[11] Song, Glantz, Halpern-Felsher
عقب ماندگی ذهنی اختلالی که از کودکی نمایان می شود. با عملکرد عقلانی زیر متوسط (هوشبهر 70 یا کمتر) مشخص می شود. عقب ماندگان ذهنی آموزش پذیر افرادی هستند که بهره هوشی آنان 70-50 می باشد و قادر به فراگیری حداقلی از اطلاعات عمومی و درس های رسمی کلاس از قبیل خواندن و نوشتن و حساب کردن و مهارت های مناسب شغلی بوده و می توانند در اداره زندگی خود از تحصیل خویش بهره مند شوند (اصانلو، 1390).
طبق نظریه های سیستمی خانواده، رفتار هر یک از اعضاء خانواده موجب تاثیر در رفتار سایر افراد خانواده قرار می گیرد لذا وجود هر گونه اختلال روانپزشکی در کودکان و همچنین والدین، موجب تاثیرگذاری بر سایر افراد خانواده می شود (سیگ[1]، دلبر[2]، استنفورد[3]، سوتولو[4]، مک دونوریان[5] و همکاران، 2007). از طرفی نباید این مساله را نادیده گرفت که تشابه ژنتیکی والدین با فرزندان می تواند استعداد ابتلا به اختلال روانی را در هر دو مورد به صورت نسبتاً زیادی هماهنگ گرداند. به طوری که فرزندان دارای اختلالات روانپزشکی، دارای والدینی هستند که از اختلالات روانپزشکی زیادی رنج می برند (گوتسمن[6]، لارسن[7]، برتلسن[8] و مورتنسن[9]، 2010).
با در نظر گرفتن این که شخصیت، نمای کلی از وضعیت روانی هر فرد ارائه می دهد لذا در گام اول شناخت شخصیت به درک بهتر و پیش بینی رفتار آتی فرد کمک می کند (انجمن روانپزشکان امریکا، 1391). بر این اساس بررسی نیمرخ اختلالات شخصیت والدین دارای کودکان عقب مانده ذهنی به درک ارتباط بین مشکلات روانپزشکی والدین و کودکان کمک خواهد کرد.
اساساً خانواده یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط موثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط موثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند. از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هریک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دو جانبه و تاثیرمتقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط موثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقی می شود (میرزابیگی، 1388).
خانواده یک نطام اجتماعی است که اختلال در هریک از اجزاء و اعضاء آن کل نظام را مختل می کند و این نظام مختل شده به نوبه خود اختلالات مربوط به اعضاء را تشدید و مشکلات جدیدی را ایجاد می نماید. با این نگرش، معلولیت یکی از فرزندان ،بر تمامی خانواده و کارکردهای مختلف آن و بر یکا یک اعضاء تاثیر غالبا منفی می گذارد. این تاثیرات بر خلاف معلولیتی که عارض شده است اجتناب ناپذیر نیستند و یا لااقل به میزان زیادی قابل جبران و تخفیف می باشند. حضور فرزند استثنایی در خانواده موجب خدشه دار شدن ارتباط های درون گروهی و برون گروهی خانوادگی می گردد و همین مخدوش شدن ارتباط ها موجب بروز مشکلاتی آسیب زا در فضای خانواده می گردد (اشکان، 1393).
با پذیرش این اصل که انسان ذاتاً موجودی است اجتماعی و نیازمند ارتباط، حضور فرزندی با مشخصات استثنایی در بسیاری موارد موجب برهم خوردن ارتباط های برون گروهی و اثر گزاری آن بر ارتباط های درون خانوادگی می گردد. اساساً بروز عقب ماندگی ذهنی در فرزند، مشکلات هیجانی عدیده ای بر جو خانواده وارد می نماید که این مشکلات از سوئی موجب اختلال در بهداشت روانی افراد خانواده شده و از سوی دیگر محیط سالم و آرام خانواده را که کودک عقب مانده ذهنی جهت رشد و باروری نسبی ذهنی بدان نیاز دارد مخدوش می سازد. لذا داشتن یک کودک با ناتوانی تکاملی ممکن است برای نظام خانواده بحران ایجاد کند. هر چه معلولیت ذهنی بیشتر باشد تاثیرات آن در خانواده بیشتر و عینی تر است (نظری و همکاران، 1377). محمدی و دادخواه (1381) نشان داده اند که 76.7% از مادران كودكان عقب مانده ذهنی از مشكلات روانی شدید و 61.7% از مشكلات اجتماعی شدید برخوردار بودند در حالی كه پدران به ترتیب 55% و 38.3% از مشكلات روانی متوسط و مشكلات اجتماعی خفیف برخوردار بودند. مجومدار، سیلواپریرا و فرناندز[10] (2005) نشان داده اند که والدین کودکان عقب مانده ذهنی نسبت به والدین کودکان کنترل بهنجار از اضطراب و استرس بیشتری برخوردار هستند.
بنظر می رسد فشار روانی حاصل از مشکلات داشتن کودک کم توان ذهنی باعث شدت مشکلات خانوادگی می شود و افراد خانواده را برای سازگاری با مشکل جدید، الگوهای رفتاری تازه ای را انتخاب می کنند. با توجه به آنچه گفته شد عقب ماندگی ذهنی می تواند برای خانواده و والدین تاثیر زیادی داشته باشد و موجب افزایش علایم اختلالات شخصیتی گردد. بر این اساس در این تحقیق به نقش عقب ماندگی ذهنی کودکان در مشکلات شخصیتی والدین پرداخته شده است.
2-1 بیان مساله
خانواده یک نظام اجتماعی است که اختلال در هر یک از اعضا و اجزای آن می تواند کل نظام خانواد را مختل می کند و موجب تشدید مشکلات جاری و پیدایش مشکلات جدید می شود. به نظر می رسد عقب ماندگی ذهنی نیز به عنوان یکی از اخلالات رشدی از این قاعده مستثنی نباشد. وجود کودک عقب مانده ذهنی و مشکلات گوناگون در مراقبت و تربیت او، فشارهای بسیاری بر والدین و خانواده به عنوان واحد کل وارد می کند که این فشار ها به نوبه ی خود می تواند سلامت روانی والدین را به مخاطره اندازد و موجب بر هم خوردن تعادل و اعضای آن و نا کارآمدی آنها در انجام دادن وظایف خانوادگی گردد (گنجی، 1392).
آن دسته از والدینی که انتظار دارند فرزندان آنها هدف هایی را که خود در زندگی نتوانستند به آنها برسند بر آورده سازند با ورود کودک عقب مانده ذهنی به زندگی، یاس و ناامیدی را تجربه می کنند لذا بطور مضاعف ضربه می خورند (آقابابایی، استكی آزاد و عابدی، 1392).
با حضور کودک عقب مانده ذهنی، مشکلات مراقبتی برای خانواده و به ویژه تجربیات استرس زا برای والدین ایجاد می شود. چنین وضعیتی مانع از آن می شود که خانواده بتواند کارکردهایی متعارف خود نظیر تربیت فرزندان، روابط اجتماعی، اشتغال، اوقات فراغت، روابط زناشویی را به نحو مطلوبی انجام دهد. از طرفی استرس مداوم در والدین زمینه بروز مشکلات روانی متعددی برای آنها را بوجود می آورد. چنان که پژوهش های قبلی نشان داده اند که والدین کودکان عقب مانده ذهنی در ابعاد مختلف سلامت روانی دچار مشکلات متعددی هستند.
در تکامل شناخت دقیق تر نیمرخ روانی افراد، می توان از رویکرد شخصیتی و بویژه نیمرخ الگوهای بالینی شخصیت استفاده کرد. شخصیت، تاحدودی منحصر به فرد انسان در تطابق با محیط است که با شیوه ی سایر انسان ها تا حدودی متفاوت است. خزانه رفتاری هر فرد او را از دیگران متفاوت کرده و شیوه ای مقابله وی را در برخورد با دیگران تعیین می کند. با این تعریف اختلال شخصیت یک بیماری نیست (شریفی، 1386) از این رو میلون بجای واژه اختلال از اصطلاح “الگوهای بالینی شخصیت” استفاده می کند و هم چنین ذکر می کند که ویژگی عمده ی افراد در اختلال شخصیت شیوه مقابله نا کافی آنهاست. مطالبق با راهنمای آماری و تشخیصی اختلال روانی اختلالات شخصیت الگویی پایدار از رفتار و تجربه درونی است كه با انتظارات فرهنگی، به میزان قابل توجهی مغایرت دارد، فراگیر و نافذ است، و در دوران نوجوانی یا اوایل بزرگسالی آغاز می شود، در طی زمان پایدار است و به پریشانی یا اختلال منجر می شود (انجمن روانپزشکی امریکا، 1391). بدین ترتیب شخصیت الگوی بسیار پیچیده و عمیقی است ویژگی های روان شناختی است که خود را در تمامی جنبه های عملکرد فرد آشنا می سازد. این ویژگی های فراگیر بوده و ماتریس پیچیده ای از پیش آمادگی های زیستی و یادگیری ها، الگوهای احساس، ادراک، تفکر و شیوه های مقابله فرد را تشکیل می دهند (شریفی، 1386).
هر چند که گزارش های قبلی بر وجود مشکلات روانی در والدین کودکان تاکید کرده اند اما مشکلات شخصیتی والدین کودکان عقب مانده ذهنی بررسی جامعی انجام نشده است. اما با توجه به نتایج مطالعات قبلی بنظر می رسد که وجود استرس مداوم ناشی از ابتلا فرزند به عقب ماندگی ذهنی، احتمال بروز علایم و حتی اختلالات شخصیتی در والدین کودکان عقب مانده ذهنی را افزایش می دهد. چنانچه مجومدار[11]، سیلواپریرا[12] و فرناندز[13] (2005) كوهسالی و همکاران (1387) گزارش کرده اند که والدین کودکان عقب مانده ذهنی نسبت به والدین کودکان کنترل بهنجار از اضطراب و استرس بیشتری برخوردار هستند. همچنین مطالعه بن تابت[14] و همکاران (2013) حاکی از آن است که مشکلات خلقی و اضطرابی در والدین کودکان دارای مشکلات ناتوانی بیشتر است و از کیفیت زندگی پایین تری برخوردارند. تحقیق بحرینیان و همکاران (1391) حاکی از آن است که مادران کودکان عادی افردی خویشتن دارتر در حالی که مادران دانش آموزان عقب مانده ذهنی افرادی مهربان، محتاط، کمرو، منزوی، مضطرب، هیجانی تر، دلمشغول، تنیده و دارای تنش عصبی بیشتری هستند. همچنین گزارش شده است که مادران دارای دختر عقب مانده ذهنی نسبت به مادران دختران عادی سازگاری اجتماعی كمتری (كوهسالی و همکاران (1386، 1387) و نشخوار ذهنی بیشتر برخوردار هستند (آقابابایی، استكی آزاد و عابدی، 1392).
با توجه به شیوع بالای عقب ماندگی ذهنی در کودکان و اهمیت ایجاد بستر خانوادگی و همچنین آموزشی مناسب برای کودکان عقب مانده ذهنی، در کنار ایجاد زندگی توام با آرامش برای والدین و خانواده ها اهمیت دارد که حصول چنین هدفی به شناخت دقیق نیمرخ شخصیتی والدین نیازمند است. در حالی که مطالعات اندکی درباره شدع علایم و اختلالات شخصیتی والدین کودکان عقب مانده ذهنی وجود دارد. بر این اساس، تحقیق حاضر با هدف مقایسه نیمرخ روانی والدین با و بدون کودک عقب مانده ی ذهنی براساس پرسشنامه چند محوری میلون صورت گرفته است.
[1]- Singh
[2]- DelBello
[3]- Stanford
[4]- Soutullo
[5]-McDonough-Ryan
[6] – Gottesman
[7] – Laursen
[8] – Bertelsen
[9]- Mortensen
[10] -Majumdar, Da Silva Pereira & Fernandes
[11] – Majumdar
[12] – Da Silva Pereira
[13] – Fernandes
[14] -Ben Thabet
انگیزش، دانشآموز را آماده برای دریافت محرک یا محرکهای خاص میکند. عوامل متعددی مانند: تغییر، تکرار، شدت و تازگی در جلب دقت تاثیر فراوان دارد. ولی آنچه دقت و توجه دانشآموز را برای مدت معینی روی امر خاص متمرکز میسازد انگیزش و علاقه است. انگیزش و رغبت از لحاظ تربیتی نقطه شروع فعالیتها را تشکیل میدهد. برای اینکه شاگرد موضع خاصی را مورد توجه و دقت قرار دهد باید علاقهمند به آن باشد. ارتباط مطلوب درسی با احتیاجات اساسی دانشآموزان نیز سبب جلب رضایت آنها به مطالب درسی میشود (اسپالدینگ[1]،1384،ص 33).
در عصر حاضر تعلیم و تربیت و به طور کلی تحصیل بخش مهمی از زندگی فرد را تشکیل میدهد، علاوه بر این کیفیت و کمیت این تحصیل نیز نقش مهمی در آینده فرد ایفا میکند. نزدیک به یک قرن است که روانشناسان به صورت گسترده در تلاش برای شناسایی عوامل پیشبینیکننده پیشرفت تحصیل میباشند (نریمانی، سلیمانی، 1392).
انگیزش تحصیلی دانشآموزان متشکل از اعتقادات و باورهای پیچیده و پویایی است که در طول دوره تحصیل به وجود میآید و باعث میشود که دانشآموز به دیدگاهی پایدار و جامع از توانمندیها و شایستگیها در زمینه فراگیری آموزشگاهی نایل شود و خود پنداره خانوادگی قسمتی از خود پنداره تحصیلی است که نشان دهنده کیفیت روابط دانشآموز با والدین است و مشخص میکند که تا چه میزان فرزندان از زندگی در کنار والدین رضایت داشته و از آن لذت میبرند. به بیانی دیگر خانواده به عنوان واحدی اجتماعی دارای بیشترین و عمیقترین مناسبات انسانی است. علاوه براینکه، منبع اولیه نیازهای اساسی فرد محسوب میشود، موقعیتهای متعددی برای یادگیری وشکلگیری نگرشها و تشکیل باورهای فرد را فراهم میآورد. خانواده در کنار مسئولیت آموزشی و تربیتی فرزندان، در رفع نیازهای جسمانی، روانی و انتقال ارزشهای اجتماعی نقش بسیار مؤثری دارد. فرد در بستر خانواده خواستههای جامعه را میآموزد و این شناخت او را به گزینش رفتارهای معین رهنمون میسازد (مصلحی، 1392).
متاسفانه باید اقرار کرد که ریشه و اساس بسیاری ازمشکلات فرزندان، از جمله: افت تحصیلی و بیانگیزگی دانشآموزان به تحصیل، از درون خانوادهها نشات میگیرد. چه بسیارند دانشآموزانی که از انگیزههای لازم و کافی برای درس خواندن و یادگیری برخوردار نیستند و در راس همه دلایلی که آنان را نسبت به تحصیل، درس و کتاب بیانگیزه کرده است، نگرشها و باورهای غلطی است که بعضا در محیط خانواده فراگرفتهاند. برخی رفتارهای غلط و ناآگاهیهای والدین، انگیزه، این مهمترین و اصلیترین عامل در پیشرفت تحصیلی را در درون فرزندان از میان برده است. هنگامی که خانوادهها از نقش نظارتی خود در فعالیت های آموزشی و تربیتی فرزندان غافل میشوند. وقتی در درون خانه نگرشها و باورهای غلطی درباره تحصیل و علمآموزی در ذهن فرزندان شکل میگیرد؛ وقتی حمایت خانوادهها از فرزندان در دورههای مختلف تحصیل کمرنگ و یا از بین رفته است ؛ وقتی محیطهای خانوادگی بعضا به محیطهای سرد و بیروح مبدل گشتهاند و گاها والدین از وضعیت تحصیلی فرزندان خود بیخبرند و ارتباط والدین و فرزندان به دلایل متعددی همچون اشتغال تمام وقت والدین در بیرون از خانه به حداقل ممکن رسیده است دیگر چه انتظاری میتوان داشت که چرخ موفقیت تحصیلی فرزندان به درستی و در جهت مثبت پیش رود. بدیهی است که در این میان ویژگیهای شخصیتی مادر از جمله داشتن هوش معنوی وی و نیز رضایت او از زندگی زناشویی با همسرخویش میتواند در جهت تحکیم سلامت نظام خانواده سهم به سزایی داشته باشد و نوید این را بدهد که در چنین خانوادهای فرزندان با داشتن امید و آرامش خاطر به سوی درس و پیشرفت تحصیلی روی آورند. با توجه به آنکه خانواده و ساختار حاکم بر آن از آغاز زندگی نقش به سزایی در شکلگیری انگیزه ایفا میکند؛ این پژوهش در نظر دارد انگیزش تحصیلی دانش آموزان را بر اساس هوش معنوی و رضایت زناشویی مادر پیش بینی نماید.
بیانگیزه بودن نسبت به تحصیل، گذشته از افت تحصیلی و اتلاف منابع مادی منجر به ناامیدی و دلسردی دانشآموزان شده و زمینه را برای ایجاد مشکلات روحی و انحرافات اجتماعی فراهم میکند(امیری راد،1378). پرسش اساسی که معلمان و والدین خواستار پاسخگویی به آن از جانب پژوهشگران و متخصصان تعلیم و تربیت میباشند این است که چگونه میتوان انگیزش تحصیلی دانشآموزان را برانگیخت؟ انگیزش[2] یکی از مهمترین عوامل موثر بر یادگیری و پیشرفت تحصیلی است (کاوسیان و همکاران،1384 ،ص85).
انگیزه اصطلاحی است که غالبا با انگیزش مترادف به کار میرود. با این حال میتوان انگیزه را دقیقتر از انگیزش به عنوان حالت مشخصی که سبب ایجاد رفتار معینی میشود تعریف کرد. به عبارت دیگر، انگیزش عامل کلی مولد رفتار به حساب میآید در حالی که انگیزه را علت اختصاصی یک رفتار مشخص میدانند(سیف،1387). انگیزه و علاقه نقش عمدهای در جریان یادگیری دانشآموزان ایفا میکند. انگیزش
تمایل و علاقه به انجام چیزی است؛ حالتی است که تمایل به انجام عملی خاص را در فرد به وجود میآورد(هاشمی و همکاران،1389).
راش[3](1994)، انگیزه را عالیترین شاهراه یادگیری دانسته، بدین معنی که هر چه انگیزه دانشآموز برای آموختن و تحصیل بیشتر باشد فعالیت و رنج و زحمت بیشتری را برای رسیدن به هدف نهایی متحمل خواهد شد(دایریپور، 1391).
پیام دیگری که بر آن تاکید شده این است که انگیزش در هر نظریه تربیتی مفهومی ریشهای دارد. هنگامی که در نظام تربیتی شکستی رخ میدهد غالبا انگیزش نکوهیده میشود؛ چنانچه کودکان بومی استرالیا مرکزی یا کودکان سیاه پوست محروم آمریکایی نتوانند در مدرسه به خوبی از عهده برآیند، بسیاری از معلمانشان انگشت روی انگیزه آنان میگذارند و زمینه خانوادگی آنان را مسئول آن میدانند. خانوده كوچكترین واحد اجتماعی است كه بوسیله ازدواج زن و مرد تشكیل میشود و با تولد فرزندان تكامل مییابد. اهمیت زندگی خانوادگی برای كودكان به مراتب از افراد بالغ بیشتر است. چراكه در اینجا است كه كودك اولین تجربیات خود را در زیستن با دیگران میآموزد. در محیط خانواده است كه پایه رشد و فعالیتهای آینده كودك گذاشته میشود. اینكه در روابط ما با سایرین عشق و محبت حكمفرما است یا خصومت و نفرت، تا حد بسیار زیادی به تربیت خانوادگی بستگی دارد. اصولا كلیه رفتارهای دوران نوجوانی، جوانی و بالاتر، چه اجتماعی باشد و یا ضد اجتماعی، در نتیجه تجربیات گذشته به وجود میآید و با توجه به این تجربیات است كه میتوان این حالات و رفتارها را توجیه كرد. بزهكاری در كودكان و نوجوانان هرچند میتواند به عوامل بسیار، ازجمله مشكلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و… وابسته باشد؛ امّا در گام نخست این خانواده است كه كودك را به مسیر صحیح هدایت میكند یا بستر گناه و جرم و انحراف را برای او مهیا میسازد. انسان به دلیل ویژگی اجتماعی بودن خود از بدو تولد تحت تأثیر افكار، عقائد و رفتار اطرافیان قرار میگیرد و بعدها به تقلید از این رفتارها و گفتارها، الگوهایی را كه به نحوی در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاری خود قرار خواهد داد .خمیرمایه مولفههای اصلی شخصیت متعادل و پویا یا متزلزل و آسیبپذیر كودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سایه تعامل مطلوب با والدین، به ویژه مادر، شكل میگیرد. متغیرهای بسیاری بر انگیزش تحصیلی دانشآموزان اثر گذارند؛ از جمله میتوان به هوش معنوی مادر اشاره نمود. هوش معنوی قادر است که هوشیاری یا احساس پیوند با یک قدرت برتر یا یک وجود مقدس را تسهیل کند یا افزایش دهد(سیسک و تورنس[4]،2001).
مزلو[5](1970) نیز با تاکید بر اهمیت و اعتبار تجربههای معنوی، آن را موضوعی موجه برای بررسی علمی دانسته و اصطلاح “تجربه اوج[6]” را برای توصیف شهود، عرفان و روشنگری درونی به کار برده است. او بر آن است که در حالی که همه یا بیشتر افراد چنین تجربههایی دارند بسیاری از آنان آن را سرکوب میکنند یا فرو مینشانند و آن را همچون منبعی برای درمان شخصیت، بالندگی شخصیت یا رضایت شخصی به کار نمیگیرند. زوهار و مارشال[7](2000) نیز بر آنند که تجربههای معنوی، بینشی ژرف پدید میآورند که چشماندازهایی نو و تازه به زندگی باز میکند. این بینش و چشمانداز نو شخص را قادر میسازد که از عهده کارها به خوبی برآید و به گونهای خلاق راه حلهایی تازه برای مسائل زندگی خود برگزیند. بنا براین یک مادر با هوش معنوی ، تجربه اوج و بینشی ژرف میتواند در تولید انگیزه تحصیلی فرزند خود نقش به سزایی داشته باشد. تالکوت پارسونز ، جامعهشناس معروف، بر اهمیت همانند سازی یا تطابق در یادگیری و اجتماعی شدن تأکید دارد. در فریضه او که بر اساس نظریه ی یادگیری اجتماعی استوار است، گفته شده که کودک با پدر و مادری که پر قدرت تر باشد، همانند سازی میکند. رضایت زناشویی مادر از جمله متغیرهای دیگری است که میتواند بر انگیزش تحصیلی فرزندان اثرگذار باشد. برخی والدین برای رشد شناختی فرزندشان سرمایهگذاری و برای یادگیری آنها وقت صرف میکنند در حالی که برخی دیگر چنین نمیکنند. خانواده با پیوند زناشویی شکل میگیرد و تداوم و بقای آن نیز به تداوم و بقای پیوند زناشویی وابسته است. علیرغم اینکه ازدواج رضایتبخش یکی از عوامل مهم بهداشت روانی جامعه محسوب میشود، ولی چنانچه ازدواج و زندگی خانوادگی شرایط نامساعدی برای ارضای نیازهای روانی زوجین ایجاد کند، نه تنها بهداشت روانی تحقق نمییابد، بلکه آثار منفی و گاهی جبران ناپذیری را به جای می گذارد، به طوری که اختلالات عصبی، افسردگی و خودکشی از پیامدهای اختلافات خانوادگی میباشند. به اعتقاد ویزمن ، شلدون و گورینک بسیاری از اختلالات روانپزشکی از جمله اختلالات جسمانی، شناختی، رفتاری و استرس تحت تأثیر آشفتگی زناشویی به وجود میآیند(سلیمانیان و همکاران، 1384 ).
گاتفرید[8] و همکارانش(1998، به نقل از پیتنریچ و شانک[9]،2002) برای بررسی نقش محرک شناختی در خانه بر روی انگیزش تحصیلی درونی کودکان تحقیقاتی انجام دادند، متغیرهای محیط خانه در این تحقیقات عبارت بودند از: مباحث خانوادگی، شرکت در رخدادهای فرهنگی، بازدید از کتابخانه، سفر، اهمیت دادن به خواندن، امکان تدریس خصوصی، دسترسی به آلات موسیقی ، علاقه خانواده به موسیقی، هنر وادبیات. این محققان محیط خانوادگی را وقتی که کودکان 8 ساله بودند و نیز انگیزش تحصیلی آنان را وقتی که 9، 10 و 13 ساله بودند ارزیابی کردند. نتایج نشان داد کودکانی که خانه آنها تحریک شناختی بیشتری را فراهم میکرد از 9 تا 13سالگی انگیزش تحصیلی بیشتری را نشان دادند و بنابراین میتوان گفت که موارد فوق در صورت وجود رضایت زناشویی بین والدین افزایش یافته و تاثیرات مطلوبی بر انگیزش تحصیلی فرزندان آنان بر جای خواهد گذاشت. با توجه به پژوهشهای ساپینگتو ن که نارضامندی زناشویی و طلاق موجب بروز اختلال های جسمانی و روانی زوجین میشود. همچنین پژوهش کریگهد و نمروف که این نارضامندی زناشویی میتواند موجبات بزهکاری فرزندان و به تبع آن عدم انگیزه تحصیلی و افت تحصیلی را فراهم آورد و در نهایت، از جانب خانوادههای ناسالم، جامعه نیز آسیب خواهد دید(حیدری،1382).
با توجه به موارد ذکر شده پژوهش حاضر در صدد پاسخگویی به این سوال است که: آیا بین انگیزش تحصیلی دانشآموزان با هوش معنوی مادر و رضایت زناشویی مادر رابطهای وجود دارد؟
امروزه آمار و ارقام حاکی از مشکلات آموزش و پرورش در وصول به اهدافی است که رسالت آموزش و پرورش را در جامعه توصیف میکند. نگاهی به گزارشهای مربوط به هزینههای افت تحصیلی در برنامه پنج سال اول نشان میدهد که هزینههای سرسامآوری را خرج عدم وجود انگیزه دانشآموزان به تحصیل کردهایم(امیری ،1371؛ نقل از عطاریپور، 1385). به نظر میرسد شناسایی عوامل موثر در انگیزش و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان به خصوص در زمان رشد و بلوغ که زمان انتخابها در پاسخهای اساسی دانش به کیستی خود است، اهمیت به سزایی داشته باشد. بیانگیزه بودن نسبت به تحصیل، گذشته از افت تحصیلی و اتلاف منابع مادی منجر به ناامیدی و دلسردی دانشآموزان شده و زمینه را برای ایجاد مشکلات روحی و انحرافات اجتماعی فراهم میکند(امیریراد، 1378). امروزه عدم وجود علاقه و انگیزش دانشآموزان و دانشجویان یکی از معضلاتی است که دستاندرکاران مسائل آموزشی در تعلیم و تربیت با آن مواجههاند. شاید بتوان گفت افت سطح علمی یا تحصیلی موجود در مدارس، رخوت و سستی که در حال حاضر کیفیت تعلیم و تربیت جامعه را تهدید میکند از پیامدهای این مسئله است(امیر افشاری، 1380). توسعه آموزش عالی میتواند در توسعه منابع انسانی جامعه نقش موثری داشته باشد و با تربیت متخصصان کارآمد زمینه را برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی مهیا سازد. در عین حال پیشرفت نظام آموزشی، وابسته به کارآمدی فعالیتهای آن است. از نظام آموزشی بدون کارآیی نمیتوان انتظار عملکردی موثرداشت. همه ساله آموزش و پرورش و خانوادهها سرمایه و هزینههای عظیمی را در جهت موفقیت تحصیلی دانشآموزان صرف میکنند(زندی نیا،1389؛ نقل از دایری پور، 1391).
یافتهها و نتایج این پژوهش میتواند راهبردهای علمی و عملی را برای افزایش میزان انگیزش تحصیلی در اختیار مسئولان، کارگزاران و برنامهریزان نظام آموزشی قرار دهد و به تبع آن میزان خسارتهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را کاهش دهد.
[1] .Aspaldyng
[2] .Motivation
[3] .Rush
[4]. Ceske&Torrance
[5] .Maslow
[6] .pick expereance
[7]. Zohar & Marshall
[8] .Gottfried
[9] .Pytnrych & shank