پایان نامه ارشد:بررسی عملکرد حافظه ی بینایی در بین گروهی از جمعیت شهری و روستایی (استان فارس، 1392)
دههای را که پشت سر نهادهایم ( دهه 1990) دهه مغز نامیدهاند و دانش به دست آمده در روان شناسی و علوم اعصاب در این دهه، بیش از ده قرن پیش بوده است. در عصر حاضر، در تمامی حوزه هایی که به نوعی با ساختمان یا کارکرد دستگاه عصبی سر و کار دارند، تشخیص، پیشگیری، درمان، توانبخشی و حتی پژوهش، نیازمند اندازه گیری دقیق و قابل اعتماد عملکردهای مختل ناشی از ضایعات مغزی و حتی سنجش عملکردهای سالم و طبیعی مغز و ذهن است. از آنجایی که مغز، یک ساختمان محافظت شده ( توسط بافتهای گلیال ) است و دسترسی به آن، چه از طریق دارویی و چه بافتی بسیار محدود و مشکل است، ارزیابی آسیبهای مغزی، بهخصوص آسیب هایی که در ساختمان مغز مشهود نبوده و به صورت اختلال کارکردی نمایان میشوند، بسیار پر اهمیت است. یکی از روشهای بسیار دقیق، کمهزینه و متداول در ارزیابی مغز و ذهن، بررسیهای مبتنی بر رفتار و برون دادهای ذهن است. لذا از طریق ارزیابی عصب – روان شناختی[1]( نوروپسیکولوژی ) میتوان استنباطهای معتبری درباره ساختمان و کارکردهای آسیب دیده یا سالم صورت داد (گازانیگا[2]، 2001). در واقع گرایشهای عصب – روانشناختی میکوشند تا رفتارها را با کنش مغزی پیوند دهند و استفاده از این روشها در سنجش زمینههایی نظیر حافظه، استدلالانتزاعی، مسئلهگشایی، تواناییهای فضایی و پیامدهای هیجانی و تشخیص کژکاری مغز، مورد توجه بسیاری از روانشناسان شناختی و دانشمندان علوم عصبی قرار گرفته است ( مارنات[3]، 2001). متخصصان این حوزه هنگام سنجش کژکاری عصب شناختی بیماران از آزمونهای بسیاری استفاده می کنند. اکثر اطلاعاتی که آنها میتوانند بهدست آورند به واسطه کاربرد فنون پیشرفته غربالکردن نظیر ( ام آر آی و سی تی[4] ) است . با این حال هنوز هم مجموعه ای از آزمونهای مداد و کاغذی وجود دارد که این متخصصان میتوانند با بهره گرفتن از آنها به اطلاعات سودمند و بیشتری دست یابند ( همان منبع ). امروزه از ارزیابی نوروپسیکولوژیک به عنوان ابزار و وسیله قوی در تعیین محل ضایعه و برنامه ریزی توانبخشی استفاده می شود. در واقع هدف از ارزیابی نوروپسیکولوژیک این است که با گردآوری اطلاعات در مورد احتمال آسیبدیدگی مغزی یک فرد و نوع این آسیب، قضاوت کند و برنامهای در جهت توانبخشی فرد آسیب دیده با توجه به نارساییهای کارکردی او و نیز آنچه در او سالم مانده است تنظیم کند از نظر عصب – روانشناختی، نارساییهای دیده شده در بیماران دچار اختلال حافظه با تخریب کارکرد به لوب میانی گیجگاهی سازگار میباشد. لوب میانی گیجگاهی در بر گیرندهی ساختارهایی مانند هیپوکامپ است که در حافظه نقش مهمی ایفا می کند ( علی پور، 1392).
مهمترین ناحیه در ارتباط با حافظه و یادگیری، هیپوکامپ میباشد ( کندل[5]، 2012). هیپوکامپ در کف بطن طرفی در لوب گیجگاهی مغز قرار دارد. تقریباً هرگونه تجربهی حسی باعث فعال شدن حداقل بخشی از هیپوکامپ می شود و هیپوکامپ نیز سیگنال های خروجی فراوانی به تالاموس قدامی، هیپوتالاموس و قسمت های دیگر لیمبیک به ویژه از طریق فورنیکس یعنی توسط مسیر خروجی اصلی خود ارسال می کند. مطالعات زیادی نشان داده است که کارکردهای حافظه بینایی نیاز به سلامت لوب گیجگاهی و بخش هیپوکامپ و هستهی آمیگدال دارد ( براون، تاتل و همکاران[6]، 2010؛ به نقل از معظمی، 1391). به طور کلی در خارج منطقه بینایی اولیه ( منطقه 17 برودمن )، دو منطقه وسیع در قشر ارتباطی قطعههای پسسری و گیچگاهی وجود دارد که پردازش اطلاعات بینایی و ضبط حافظه بینایی را به عهده دارد. این دو قسمت مناطق ثانویه و ثالثیه بینایی نام دارند که در تقسیم بندی برودمن نواحی 18 و 19 شمارهگذاری شده اند ( اسلوتینک، تامپسون و همکاران[7] ،2011). ضایعهی قشر ارتباطی قطعهی پسسری و ادامه آن در قطعهی گیچگاهی، باعث اختلال در پردازش و تجزیه و تحلیل اطلاعات بینایی و از بین رفتن حافظه بینایی میگردد ( زایدل[8]، 2006) . این تحقیق به تفصیل به بررسی عملکرد حافظه بینایی در افراد می پردازد.
1-1-بیان مسئله
یکی از بارزترین ویژگیهای انسان و متمایز کننده وی از سایر حیوانات، شناخت عقلانی و تفکر اوست. انسان نه تنها به درک مستقیم از جهان دست میزند بلکه دارای تواناییهایی است برای دریافت و پردازش اطلاعات و این توانایی به مدد تحول و تکامل ساختمان عصبی بسیار منظم و در عین حال پیچیده انسان است که در جریان تکوین فردی حاصل شده است ( مقدم، استکی و همکاران، 1390). یکی از کنشهای شناختی[9] که نقش عمدهای در فعالیتها و مهارت های شخص دارد « حافظه »[10]است (آیزنگ[11] ، 2000) .
حافظه، مجموعه ای از ارتباط بین فرایند مغزی است که به ما توانایی کسب، اندوزش و بازیابی اطلاعات را میدهد و ما را قادر میسازد که از این اطلاعات در هر زمان استفاده کنیم ( هاکن بری[12]، 2008). در واقع حافظه برای انسانها و سایر اورگانیسم ها و موجودات زنده امری حیاتی است. عملاً تمامی فعالیتهای روزمره مانند صحبتکردن، ادراک یا فهم و حتی جامعهپذیری به اطلاعات یاد گرفته شده و ذخیره شده درباره محیط اطرافمان وابسته است ( تراک- براون[13]، 2013). به نظر میرسد که ما انسانها تقریباً هر چه داریم و یا هر چه هستیم از برکت حافظه است و حافظه پدیدههای بیشمار هستی را یکپارچه میسازد ( کلیسترم [14]، 1998؛ به نقل از ساعد، 1389 ).
اولین مرحله حافظه، حافظه حسی[15] نامیده می شود. حافظه حسی به عنوان محل ذخیرهی محرک حسی عمل می کند. یک خاطرهی حسی یک کپی برابر اصل از آن چه دیده می شود یا شنیده می شود را اندوخته می کند. حافظه حسی کار نگهداری اطلاعات برگرفته شده از محیط را برای چند ثانیه و یا
کمتر به عهده دارد ( کرودر[16]، 1992). این قسمت از حافظه در ارتباط مستقیم با حافظه ما بوده و مدت زمان نگهداری اطلاعات در این حافظه از چند هزارم ثانیه تا چند ثانیه متغیر است ( چلبیانلو، 1383 ). اطلاعاتی که درون حافظه حسی قرار میگیرند در برگیرندهی تمام محرکهای اصلی است که مورد توجه واقع شده اند. مثلاً حافظه حسی بینایی شامل یک تصویر کوتاهی است از یک منظرهای که دیدیم و حافظه حسی صوتی شامل یک پژواک زود گذر از صدایی است که ما شنیده ایم. اطلاعاتی که ما دریافت کرده ایم، آنقدر در حافظه حسی باقی میماند تا به حافظه کوتاه مدت انتقال بیابند. برای اینکه ما از حافظه حسی آگاه شویم، اطلاعات باید بسیار مختصر ارائه شوند، به گونه ای که بتوانیم اثری از آنها را مشاهده کنیم مثلاً رعد و برق در شب نمونه خوبی برای آگاهی از حافظه حسی دیداری است ( لاک و هالینگورث[17]، 2008 ). در حافظه حسی برای هر کانال حسی، حافظهای وجود دارد. حافظه بینایی[18] برای محرکات دیداری، حافظه پژواکی[19] برای محرکات شنیداری، حافظه بساوشی[20] برای حس لامسه، حافظه شامهای[21] برای حس بویایی و حافظه چشایی[22] برای حسچشایی که مهمترین نوع حافظه حسی، حافظه بینایی و شنوایی است ( قلی زاده، خیرالدین و همکاران، 1389). یکی از مهمترین کانال های حسی که انسان از طریق آن اطلاعات زیادی را دریافت می کند و به حافظه خود میسپارد بینایی است ( هیل و هیل[23]، 2008 ) .
در طول دهههای گذشته، تحقیقات مربوط به حافظه بینایی در چند خط پژوهشی مختلف دنبال شده است. یکی از این خطوط پژوهشی، مربوط به تفاوتهای جنسیتی در کارکردهای شناختی به طور اعم و حافظه بینایی به طور اخص بوده است. به عنوان مثال تحقیقات نشان میدهد که در زمینه حافظه مکان یابی اشیاء تفاوتهای جنسی وجود دارد و معمولاً زنان در این مورد بهتر عمل می کنند ( گالاگر[24] و همکاران ، 2006 ، لاچینی[25] و همکاران، 2005؛ گوئده و همکاران [26]، 2008). هم چنین زنان در مقایسه با مردان در تکالیف مربوط به حافظههای کلامی کوتاه مدت و یادگیری واژگان جدید بهتر از مردان عمل می کنند ( کاشانسکیا، ماریان و همکاران[27] ، 2011). تحقیقات پارسونز، ریزو و همکاران[28] ( 2005) نیز نشان داد که زنان در تکالیف کلامی و مردان در تکالیف فضایی بهتر عمل می کنند. لنتون، بلیر و همکاران[29] (2011) نشان دادند که زنها نسبت به مردها از حافظه کوتاهمدت قویتری برخوردارند. نتایج چندین مطالعه نشان داد که زنان دارای تمایل برای عملکرد بهتر در فرایندهای حافظه کلامی هستند، در حالی که مردان دارای عملکرد بهتری در حافظه بینایی هستند ( دردیل، ورهاف و همکاران[30]، 2013، تراهان،گوینتانا[31]، 1999 ). نتایج برخی از تحقیقات نشان میدهد که زنان دارای عملکرد بهتری در حافظه بینایی و کلامی و مهارت های زبانی هستند و مردان دارای عملکرد بهتری در استدلال انتزاعی، حل مسائل ریاضی و همچنین مهارت های فضایی هستند ( دادین، سالگادو و همکاران[32]، 2008، فیلیپس، 1992، پستما، هانک و همکاران، 1999). همچنین گیورن، ماتر و همکاران[33](1998) نشان دادند که زنان دارای حافظه بینایی بهتری برای اشکال انتزاعی نسبت به مردان هستند. فرگوسن، کروز و همکاران[34] ( 2007) نشان دادند که مردان دارای مزیت در حافظه بینایی هستند. نتایج بوت، چن و همکاران[35] (2010) نشان داد که پسران دارای مهارت های بینایی، فضایی بهتر و دختران توانایی کلامی بیشتری نسبت به پسران میباشند. ترویا، هریس و همکاران[36] ( 2000) دریافتند که از آنجایی که پسران و دختران شیوه های متفاوتی در یادگیری و بهبود حافظه دارند، دختران در عملکردهای شناختی از جمله حافظه بینایی بهتر عمل می کنند. هالپرن و لورینگ[37] (2000) نشان دادند که مردان در حافظه بینایی بهتر از زنان عمل می کنند که این نتایج با پژوهش درور و وکسلین[38] ( 1992) که نشان دادند مردان دارای عملکرد سریعتری نسبت به انتقال مواد در حافظه بینایی هستند همسو است . در برخی تحقیقات گزارش شده است که زنان در تکالیف کلامی ( برن باوم، باکستر و همکاران[39]، 2000) و حافظه بازشناسی بینایی ( مک گیورن،2000 ) بهتر از مردان عمل می کنند، اما در تکالیف حافظه فضایی مردان عملکرد بهتری دارند ( پست ما، جاگر و همکاران [40]، 2004) علاوه بر تحقیقات مربوط به جنسیت، بخشی از ادبیات تحقیق به بررسی عملکرد حافظه بینایی در گروهها و جمعیتهای مختلف پرداخته است. به عنوان مثال تورگسن[41] (2010) بیان می کند که کودکانی که دچار اختلال یادگیری هستند در حافظه بینایی خود نقایصی دارند.کوهن، وولف و همکاران[42](2011 ) نشان دادند که بین حافظه بینایی موسیقی دانان وغیر موسیقیدانان تفاوت معنا داری وجود ندارد. کرسپو، دازا و همکاران[43] (2012) در پژوهشی نشان دادند که افراد کمشنوا به طور عمیق و شدید در تکالیف ارزیابی مربوط به حافظه دیداری، تأخیر نشان دادند. چن، تسای و همکاران[44] (2012) در پژوهشی نشان دادند که عملکرد کودکان مبتلا به اختلال هماهنگی رشدی در حوزه حافظه بینایی به طور قابل ملاحظهای از کودکان گروه کنترل ضعیفتر است. نقص در حافظه بینایی و توانایی بینایی – فضایی در بیماران وسواسی هم گزارش شده است ( بونه[45] و همکاران، 1991؛ زیلنسکی[46] و همکاران، 1995 ؛ به نقل از پیورسل، ماروف و همکاران[47]، 1998). همچنین دیرسون، سیلوا و همکاران[48] (2003) و شین، پارک و همکاران[49] (2004) رابطه بین نقایص حافظه دیداری را با شدت علائم وسواسی نشان دادند. تحقیقات آلنسو، لباد و همکاران[50] (2008) آندرس و گاستو [51] ( 2005) نشان میدهد که افراد مبتلا به اختلال وسواسجبری دچار نقص در حافظه بینایی هستند. دکرسباخ و بارتر[52] (2000) نیز یادآور شدند بیماران مبتلا به اختلال وسواسی- جبری به طور معناداری در عملکرد حافظه بینایی به واسطه اختلالاتی که در سازماندهی استراتژهای دستهبندی کردن معنایی، هنگام رمزگردانی از خود نشان می دهند دچار نقص هستند و همچنین نقایص حافظه دیداری در میان بزرگسالان مبتلا به اختلال وسواسی – جبری شستشو مشاهده شده است (سیلوا و منزیس[53]، 2003). تحقیقات مولر[54] (2004) نشان داد که افراد مبتلا به وسواس جبری در حافظه بینایی در مقایسه با گروه سالم علمکرد ضعیفتری دارند. در پژوهش، باتنرو لانگ فلت[55] (1991) حافظه کوتاه مدت بینایی کودکان و نوجوانان عادی و کمشنوا را مقایسه کردند، آنها دریافتند که وقتی سوالات به صورت دیداری و غیر کلامی باشد و به طور همزمان اجرا شود، تفاوت معنا داری از لحاظ حافظه دیداری کوتاهمدت بین افراد عادی و کمشنوا وجود ندارد، اما وقتی سوالات بهصورت زنجیرهای منعکس می شود افراد کمشنوا پیشرفت پایینتری از خود نشان میدهند. تحقیقات هریس و کیل [56](2006) نشان داد که کودکان کمشنوا در تکالیف حافظه بینایی عملکرد بهتری دارند . لوپز – کرسپو، مندز و همکاران [57](2012) نشان دادند که کودکان ناشنوا در تکالیف مربوط به حافظه دیداری تأخیر نشان دادند. مکلاتچی، گال بریت و همکاران [58] (1987) نشان دادند که ورزش بوکس اثر معناداری بر نقصان حافظهی بینایی دارد. لورنت، دامات و همکاران[59] (2000) نشان دادند که بین حافظه دیداری بستگان درجه اول بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا با گروه گواه تفاوت معنا داری وجود ندارد. هاس و ما و همکاران[60] ( 2012 ) در مطالعه خود نشان دادند که بین حافظه بینایی بیماران اسکیزوفرنی و افراد عادی تفاوت معنا داری وجود دارد. برخی محققان نشان دادند که کودکان مبتلا به بیش فعالی– نقص توجه در مقایسه با کودکان عادی دچار نقص در مهارت های حافظه بینایی هستند (گرافورد و دوی[61]، 2008، داگلاس[62]، 2005، گلدشتاین و گلدشتاین[63]، 1998). ولاکس و کاراپیتکساس [64](2003) نشان دادند که کودکان مبتلا به اختلال نوشتن از مشکلات شناختی که تحتتأثیر حافظه بینایی است رنج میبرند.در کنار این تحقیقات، بخشی از ادبیات تحقیق مربوط به این موضوع است که محل اقامت ( شهری / روستایی ) چه تأثیری روی تواناییهای شناختی افراد دارد. به عنوان مثال بوت و استونسون[65] ( 2008) نشان دادند که تفاوت در عملکرد شناختی مرتبط با محل اقامت، سن، جنس و حضور در مدرسه است. نتایج زولا[66] ( 2010) نشان داد که اقامت تأثیر زیادی در حوزه تسلط کلامی و سرعت پردازش اطلاعات دارد اما اثر اقامت در حوزه های حافظه ضمنی کلامی و بینایی بر توجه متوسط بود و همچنین اثر اقامت در حوزه اجرایی کوچک بود. لیپینسکی، چیلد و همکاران[67] (1990) در پژوهشی به این نتیجه دست یافتند که محل زندگی نمی تواند به عنوان توضیحی برای تفاوت در نمرات عملکرد دیداری – فضایی و عملکرد ترتیبی کلامی در بین پسران شهری و روستایی باشد. به طور کلی همانطور که گفته شد، درباره ی مقایسه ی عملکرد حافظه ی بینایی در بین افراد شهری و روستایی مطالعات کمی صورت گرفته، از این رو هدف مطالعه حاضر بررسی عملکرد حافظه بینایی در بین گروهی از جمعیت شهری و روستایی با در نظر گرفتن عامل جنسیت است.
[1]- Neuropsychological
[2]-Gazzaniga
[3] – Marnat
[4] – Magnetic Tomogragh & Computerized Tomograghy
[5]- Kandel
[6]- Brown & Tuttle
[7] – Slotinick &Thompson
[8]- zaidel
[9]- Cognitive function
[10] – Memory
[11]- Eysenck
[12] -Hockenbury
[13] – Turk-brown
[14] -kihlstrom
[15]- Sensory Memory
[16] – Crowder
[17]- Luck & Hollingworth
[18]- Visual Memory
[19]- Echoic Memory
[20]- Haptic Memory
[21]- Olfactic Memory
[22]- Gustic Memory
[23]- Hill& Hill
[24]- Gallagher
[25] – La chini
[26] – Goede
[27] – Kushanskya, Marian
[28] – Parsons, Rizzo
[29] -Lenton & Blair
[30]- Dordill & Verhoff
[31] -Trahan & Quintana
[32] – Dadin &Salgado
[33] – Giuren & Mater
[34] – Fergusen& Crues
[35] – Booth & Chen
[36] – Throia & Harris
[37] – Halpern & Luring
[38] – Derwer& vaxilin
[39]- Beren – Boem & Bockster
[40] – Juggerr & chisler
[41]- Torgeson
[42]- Cohen & Wolfe
[43] – Crespo , Daze & Mendez
[44] – Chen & Tsai
[45] – Buneh
[46]- Zilnesky
[47] – Purcell & Maruff
[48] – Dierson& Silva
[49] – Shin & Park
[50] – Alenso & Lebad
[51]- Andres & Gasto
[52] Deckrsbach & Barter
[53] – Silva & Menzies
[54]- Muller
[55] – Buttner &Langfeldt
[56]-Harris & kyle
[57] – Lopez – Crespo & Mendez
[58]-Mclatchie & Galbraith
[59]- Laurent & Damat
[60]- Hus & Ma
[61] – Geradphord & doey
[62] – Douglas
[63] – Goldstein & Goldstein
[64]-Valchos & karapetsas
[65]- Booth & Stvenson
[66]- zola
[67] – Lipinski & Child
فرم در حال بارگذاری ...